فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸
در کعبه برهمنی نمیباید کرد
بیزور تهمتنی نمیباید کرد
تا کار به دوستی میسر گردد
اقدام به دشمنی نمیباید کرد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹
با این ره و رسم بد چه میباید کرد
بگذشته بدی ز حد چه میباید کرد
برگشته محیط ما ز دیو و دد و دام
با این همه دیو و دد چه میباید کرد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰
آن میر که جا در اطلس و قاقم کرد
در جامعه خوش نامی خود را گم کرد
دانی که بود به چشم مردم محبوب
هرکس که نگاهداری از مردم کرد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱
درد و غم خوبان جوان پیرم کرد
بد عهدی آسمان زمینگیرم کرد
من ماندم و من با همه بدبختیها
ای مرگ بیا که زندگی سیرم کرد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۲ - سقوط کابینهٔ قوامالسلطنه
آن خودسر مرتجع که دلها خون کرد
پامال هوای نفس خود قانون کرد!
دیدی که چه سان دست طبیعت او را
از دایره با مشت و لگد بیرون کرد؟
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳ - درباره وستداهل سوئدی، رییس شهربانی
وستال پی دفاع دل یکدله کرد
پس پیش وزیر و شه ز طوفان گله کرد
دیروز فغان ما گر از خارجه بود
امروز رواست شکوه از داخله کرد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۴
آن شیخ که دم ز علم اخفش میزد
با سادهرخان باده بیغش میزد
دیدم که برای دستمالی موهوم
بیواسطه قیصریه آتش میزد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵
گر سائس ملک با کیاست باشد
دارای درایت و فراست باشد
مابین دو همسایه بباید ناچار
مایل بتوازن سیاست باشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۶
گر بر دل ما گرد ملالت باشد
آن گرد ملال از جهالت باشد
قانون مهاجرت بود لازم لیک
لازمتر از آن بسط عدالت باشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷
گفتی دل خون کرده عوض خواهد شد
از دیده سر آورده عوض خواهد شد
با رنگ سیاستی که من می بینم
یکبار دگر پرده عوض خواهد شد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸
آخر دل من ز غصه خون خواهد شد
وز روزنه دیده برون خواهد شد
با این افق تیره خدا داند و بس
کاین مملکت خراب چون خواهد شد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹
دانی که دلِ غمزده چون خواهد شد
پا تا به سر از دست تو خون خواهد شد
وآن خون شده قطره قطره در شامِ فراق
از روزنهٔ دیده برون خواهد شد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۰
با خلق خدا شریک غم باید شد
سربار بدوش دوست کم باید شد
خواهی ببری گوی معارف خواهی
درگاه عمل پیشقدم باید شد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱
یا هم چو ضعیف منزوی باید شد
یا صاحب زور معنوی باید شد
فریاد و فغان و ناله را نیست اثر
در جامعه بشر قوی باید شد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲
در مسلک مالک ملکی سالک شد
از عشق به ملک آن ملک هالک شد
آورد فشار چون به مستأجر خویش
نامش به زبان دوزخی مالک شد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳ - به مناسبت ترور عشقی
یک دم دل ما غمزدگان شاد نشد
ویرانه ما از ستم آباد نشد
دادند بسی به راه آزادی جان
اما چه نتیجه ملت آزاد نشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۴ - به مناسبت ترور عشقی
یک دم دل ما غمزدگان شاد نشد
ویرانه ما از ستم آباد نشد
دادند بسی به راه آزادی جان
اما چه نتیجه، ملت آزاد نشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۵
هر خویش چو نقش در و دیوار نشد
از نقشه بیگانه خبردار نشد
یک عمر بر این ملت خواب آلوده
فریاد و فغان زدیم بیدار نشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۶
شادم که دل خراب ترمیم نشد
در پیش امید و بیم تسلیم نشد
یک صبح رهین نور امید نگشت
یک شام غمین ظلمت و بیم نشد
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۷
هر سر که بپای خم می سوده نشد
از دست غم زمانه آسوده نشد
هر دامن پاکی که به می شد رنگین
با آن همه آلودگی آلوده نشد