گنجور

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۴۵

 

چون تحفه کوی دوست نارنج بود

از خجلت او به دل مرا رنج بود

گفتی که ز من مرنج هنگام بدی

رنجی که رسد از تو مرا گنج بود

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۴۶ - ترنج

 

تا یاد ترنج غبغبت افتادم

بهر تو ترنجی ای پریرخ دادم

بستان ز من این ترنج و یکبار دگر

از بوس ترنج غبغبت کن شادم

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۴۷

 

چون داد ترنجم آن پری پیکر مست

یک نکته پنهان به حقیقت پیوست

کاین بوده ترنجی که زلیخا در بزم

بنهاد و زنان کارد کشیدند بدست

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۴۸ - لیمو

 

ای گل خجل از طراوت بستانت

از چرخ گذشته نعره مستانت

از بهر تو لیمو بفرستم یعنی

سیرابم کن ز لیموی بستانت

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۴۹

 

این لیموئی که تحفه انان شد

شیرین و لطیف و تازه همچون جان شد

صفرائی عشق را به تجویز حکیم

درمان هزار درد بیدرمان شد

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۰ - نارنگی

 

ای دوست بنه شرح غم دلتنگی

آغاز نما حکایت یکرنگی

از رنگ زمانه و ز نیرنگ خسان

غصه چه خوری بنوش از این نارنگی

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۱

 

این میوه که با روی تو همرنگستی

درمان دل عاشق دل تنگستی

خوردیم بیاد غم رویت اما

نارنگی نیست بلکه نیرنگستی

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۲ - سیب

 

ای قد تو در گلشن جان نخل امید

خطت چو بنفشه ای که در باغ دمید

دادم بحضور تو به صد روسیهی

سیبی که چو رخسار تو سرخ است و سفید

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۳

 

ای آنکه ترا پنجه شیری باشد

در جنگ غمت ساز دلیری باشد

سیب تو قبول کردم اما ترسم

این راست شود که سیب سیری باشد

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۴ - انگور

 

ای دوست ز رخ بدیدگان نورم ده

وز غبغب خود شربت کافورم ده

من سوی تو انگور فرستادم و تو

از جام لبت باده انگورم ده

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۵

 

ای آنکه دلم ز عشق شیدا سازی

انگور دهی باده تمنا سازی

گر جهد کنی شراب گردد انگور

ور صبر کنی ز غوره حلوا سازی

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۶ - خرما

 

ای دوست اگر اهل وفا خواهی شد

وز مردم اخلاص و صفا خواهی شد

خرما دهمت که گر ارادت داری

خرما چه خوری مرید ما خواهی شد

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۷

 

ترسم که ازین محبت پنهانی

در کوچه رسوا زدگانم خواهی

خرمای تو می خورم ولی می ترسم

از خرمائی کلیچه ام بستانی

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۸ - گلاب

 

یک شیشه گلاب ارمغان دادم من

ای آنکه ز بندگیت آزادم من

اشکی که گل از رشک رخت ریخت به خاک

در شیشه نمودم و فرستادم من

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۵۹

 

ای آنکه به عشق در دو عالم سمری

وز هر دو جهان به چشم من خوب‌تری

دادی ز برای من گلابی چون اشک

معلوم شد از گریهٔ من بی‌خبری

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶۰ - شراب

 

تا ساغر هجرت بشکستیم بتا

از دام غمت برون بجستیم بتا

تو زین می گلرنگ همی نوش که ما

از جام غمت نخورده مستیم بتا

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶۱

 

زین باده فرستادمت ای رشک پری

من باخبرم بسی که که تو بی خبری

چون نرگس مست نیستم تا به خمار

بوئی و چو پژمرده شدم درگذری

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶۲ - عرق

 

ای گشته گل از رشک جمال تو ورق

وز شرم لبت شراب کرده است عرق

قدری عرق از بهر نثار لب تو

چون گوهر اخلاص نهادم به طبق

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶۳

 

ای لاله بخون ز چهر رنگین شما

آمد عرق از لطف جهان بین شما

رندانه لب پیاله را بوسیدیم

گفتیم بیاد لب شیرین شما

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۶۴ - قند

 

ای آنکه تو را همیشه در بر طلبم

وز لعل لبت هماره شکر طلبم

من قند مکرر آورم پیش لبت

وز لعل تو دشنام مکرر طلبم

ادیب الممالک
 
 
۱
۱۱۵۵
۱۱۵۶
۱۱۵۷
۱۱۵۸
۱۱۵۹
۱۱۹۳