گنجور

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۱

 

نه همچو منت به مهر یاری خیزد

نه نیز چو من به روزگاری خیزد

من خاک تو و تو میدهی بر بادم

ترسم که میان ما غباری خیزد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۲

 

چون من به خلاف تو نکردم کاری

از بنده چرا گرفتهای آزاری

هر روز جهان بر من مسکین مفروش

بازم خر ازین فروختن یکباری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳

 

گر با غم تو مرا شماری نبود

دور از تو غم مرا کناری نبود

گر در ره ما هر دو غباری افتاد

شک نیست که راه بیغباری نبود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۴

 

ای گشته دلم بی تو چو آتشگاهی

وز هر رگ جان به آتش تو راهی

چون میدانی که دل پر آتش دارم

ناآمده بگذری چو آتش خواهی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵

 

از دل گرمی که در هوای تو مراست

در بندگیت به آتشی مانم راست

چون از آتش فروختن نیست عجب

این بنده کنون فروختن خواهد خواست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۶

 

عشق تو که همچو شمع میسوخت مرا

بیصبری پروانه درآموخت مرا

هجر تو به رایگان گرانم بخرید

تا آتش سودای تو بفروخت مرا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۷

 

گر هیچ نظر کنی به روی ما کن

ور هیچ گذر کنی به کوی ما کن

ای ترک چو کار تو همه تاختن است

گر تاختنی کنی به سوی ما کن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۸

 

تا جان دارم سر وفا دارم من

ور جان ببری روان روا دارم من

تا کی پرسی که هان چه داری در دل

چون در همه آفاق ترا دارم من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۹

 

تاکی نفسی از سر صد درد زدن

خونابهٔ اشک بر رخ زرد زدن

چون هست دل چو آهنت بر من سرد

بیهوده بود بر آهن سرد زدن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۱۰

 

ناکرده به پرِّ پشهای دمسازی

چندیم به پای پیلِ هجر اندازی

هر شیر دلی که داشتم باد ببرد

از بس که بدیدم از تو روبه بازی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۱۱

 

خون ناخوردن به از وبالست ترا

زان است کزین میوه وبالست ترا

آنست که تو حرام خوار افتادی

ورنه همه خونها حلالست ترا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۱۲

 

شب نیست که دل حزین ندارم از تو

در دل دمِ آتشین ندارم از تو

تا چند کنی خونِ جگر در چشمم

من سوخته چشم این ندارم از تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۱۳

 

در کوی تو جان گوشه نشین میدانم

وز زلف تو عقل خوشه چین میدانم

بیدار نشستهای چنین میدانم

در خواب کنی مرا یقین میدانم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۱۴

 

تا کی رانی از در خود دربدرم

تا کی سوزی ز آتش هجران جگرم

آخر نظری کن که اگر بعد از این

خواهی که نظر کنی نیابی اثرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۱۵

 

چون دل ز غم عشق تو یک ره جان برد

پنداشت غمت بسر توان آسان برد

و امروز به دستیم برون آمدهای

کاین دست به هیچ رو به سر نتوان برد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۱۶

 

در عشق تو من گرد جنون میگردم

وز دایرهٔ عقل برون میگردم

دیری است که در خون دل من شدهای

در خون توشدی و من به خون میگردم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۱۷

 

گه درد توام ز پرده آرد بیرون

گاه از غم تو پردهٔ دل گیرد خون

هر روز هزار بار چون بوقلمون

میگرداند عشق توام گوناگون

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۱۸

 

دیوانه شدم زلف تو زنجیر کنم

به زان که هوای عقل دلگیر کنم

در عشق تو هر حیله که میاندیشم

از پیش نمیرود چه تدبیر کنم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۱۹

 

امروز چنین بر سر غوغای توام

در پای فتاده مست و شیدای توام

گفتی: «پس ازین کار تو رونق گیرد»

دیدی که گرفت لیک سودای توام

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۲۰

 

جانا ره بدخویی ناساز مگیر

خشمی که مبادت از سر ناز مگیر

من خاک توام که باد دارم در دست

چون خاک توام پای ز من باز مگیر

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode