گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

تا چشم تو بر کمین دلها بنشست

ابروی تو صد فتنه به عالم پیوست

از بهر خدا مکن ستیز، از سر صلح

دریاب مرا وگرنه رفتم از دست

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

ای دوست کسی که عشق در سر دارد

دایم دل غمدیده منوّر دارد

آسودهٔ هر دو عالم آمد به یقین

در لنگر عشق هرکه لنگر دارد

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

ای دوست دم از وفای دشمن درکش

با دوست نشین و باده روشن درکش

آمیختن آفتی ست در گوشه نشین

وز نا اهلان تمام دامن درکش

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

تیغ از تو و لبیک نهانی از من

زخم از تو و سودای جوانی از من

گر دل دهدت که جان ستانی از من

ازتو سر تیغ و جان فشانی از من

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

از صحبت عاشقان آگاه مرو

بگریز ز بند خویش و از راه مرو

خواهی که رموز عاشقی دریابی

زنهار به عقل خویش درچاه مرو

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

آنی که کمال پادشاهی داری

هر دولت سلطنت که خواهی داری

فتح و ظفر و نصرت و فرصت که تو راست

شک نیست که از فرّ الهی داری

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷

 

در مطبخ دنیا تو همه دود خوری

تا کی تو غمان بود و نابود خوری

از مایه نخواهی که جوی کم گردد

مایه که خورد چون تو همه سود خوری

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

گر بشنوی ای یار بگویم خبری

عالم همه آدم است بگشا نظری

امروز یقین مسافر بحر و بر است

در ملک وجود هرکه دارد سفری

خیالی بخارایی