سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۳
چه سود از دزدی آنگه توبه کردن
که نتوانی کمند انداخت بر کاخ
بلند از میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۴
شنیدم که بیوهزنی دردمند
همی گفت و رخ بر زمین مینهاد
هر آن کدخدا را که بر بیوهزن
ترحم نباشد زنش بیوه باد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۵ - ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است
یارب کمال عافیتت بر دوام باد
اقبال و دولت و شرفت مستدام باد
سال و مهت مبارک و روز و شبت به خیر
بختت بلند و گردش گیتی به کام باد
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۶
مرا از بهر دیناری ثنا گفت
که بختت با سعادت مقترن باد
چو دینارش ندادم لعنتم کرد
که شرم از روی مردانت چو زن باد
بیا تا هر دو با هم هیچ گیریم
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۷
بر تربت دوستان ماضی
بگذشت بسی ز بوستان باد
گر بر سر خاک ما رود نیز
سهلست بقای دوستان باد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۸
ای بلند اختر خدایت عمر جاویدان دهاد
وآنچه پیروزی و بهروزی در آنست آن دهاد
جاودان نفس شریفت بندهٔ فرمان حق
بعد از آن بر جملهٔ فرماندهان فرمان دهاد
من بدانم دولت عقبی به نان دادن درست
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۹
پسر نورسیده شاید بود
که نود ساله چون پدر گردد
پیر فانی طمع مدار که باز
چارده ساله چون پسر گردد
سبزه گر احتمال آن دارد
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۰
بیا بگوی که پرویز از زمانه چه خورد
برو بپرس که خسرو ازین میانه چه برد
گر او گرفت خزاین به دیگران بگذاشت
ورین گرفت ممالک به دیگران بسپرد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۱
جُوشَن بیار و نیزه و بَرگُستوانِ وَرد
تا روی آفتاب، مُعَفَّر کُنَم به گَرد
گَر بُردبار باشی و هُشیار و نیکمَرد
دشمن، گُمان بَرَد که بِتَرسیدی از نَبَرد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۲
خون دار اگرچه دشمن خردست زینهار
مهمل رها مکن که زمانش بپرورد
تا کعب کودکی بود آغاز چشمه سار
چون پیشتر رود ز سر مرد بگذرد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۳
در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت
آن قدر عمری که دارد مردم آزاد مرد؟
کاستینها تر کنند از بهر او از آب گرم
فیالمثل گر بگذرد بر دامنش از باد سرد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۴
مرد دیگر جوان نخواهد بود
پیریش هم بقا نخواهد کرد
چون درخت خزان که زرد شود
کاشکی همچنان بماندی زرد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۵
ملک ایمن درخت بارورست
زو قناعت به میوه باید کرد
چون ز بیخش برآورد نادان
میوه یک بار بیش نتوان خورد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۶
آن را که تو دست پیش داری
کس تیغ بلا زدن نیارد
ما را که تو بیگنه بکشتی
کس نیست که دست پیش دارد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۷
آدمی فضل بر دگر حیوان
به جوانمردی و ادب دارد
گر تو گویی به صورت آدمیم
هوشمند این سخن عجب دارد
پس تو همتای نقش دیواری
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۸
تو خود جفا نکنی بیگناه بر بنده
وگر کنی سر تسلیم بر زمین دارد
به نیشی از مگس نحل برنشاید گشت
از آنکه سابقهٔ فضل انگبین دارد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۹
دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت
همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد
ناکسست آنکه به دراعه و دستار کسست
دزد دزدست وگر جامهٔ قاضی دارد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۰
طمعِ خام که سودی بِکُنَم
سود، سرمایه بهیکبار بِبُرد
خَر، دعا کرد که بارَش بِبَرَند
سیل بِگْرفت و خَر و بار بِبُرد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۱
شد غلامی به جوی، کـآب آرَد
آبِ جوی آمد و، غلام بِبُرد
دام، هر بار، «ماهی» آوردی
«ماهی»، این بار رفت و، دام بِبُرد
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۲
من هرگز آب چاه ندیدم چنین مداد
بر یک ورق نویس که بر هفت بگذرد
نی نی ورق چه باشد و کیمخت گوسفند
از چرم گاو از سپر جفت بگذرد