گنجور

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳

 

سپاس دار خدای لطیف دانا را

که لطف کرد و به هم برگماشت اعدا را

همیشه باد خصومت جهود و ترسا را

که مرگ هر دو طرف تهنیت بود ما را

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴ - ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است

 

سخن به ذکر تو آراستن مراد آنست

که پیش اهل هنر منصبی بود ما را

وگرنه منقبت آفتاب معلومست

چه حاجتست به مشاطه روی زیبا را

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵

 

طریق و رسم صاحبدولتانست

که بنوازند مردان نکو را

دگر چون با خداوندان بقا داد

نکو دارند فرزندان او را

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶ - در ستایش

 

هر که در بند تو شد بستهٔ جاوید بماند

پای رفتن به حقیقت نبود بندی را

بندگان شکر خداوند بگویند ولیک

چه توان گفت کرمهای خداوندی را

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۷ - ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است

 

تو آن نکرده‌ای از فعل خیر با من و غیر

که دست فضل کند دامن امید رها

جز آستانهٔ فضلت که مقصد اممست

کجاست در همه عالم وثوق اهل بها

متاع خویشتنم در نظر حقیر آمد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸

 

مباش غره به گفتار مادح طماع

که دام مکر نهاد از برای صید نصیب

امیر ظالم جاهل که خون خلق خورد

چگونه عالم و عادل شود به قول خطیب

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۹

 

احدا سامع المناجات

صمدا کافی المهمات

هیچ پوشیده از تو پنهان نیست

عالم السر و الخفیات

زیر و بالا نمی‌توانم گفت

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۰

 

به سکندر نه ملک ماند و نه مال

به فریدون نه تاج ماند و نه تخت

بیش از آن کن حساب خود که تو را

دیگری در حساب گیرد سخت

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

چو خویشتن نتواند که می‌خورد قاضی

ضرورتست که بر دیگران بگیرد سخت

که گفت پیرزن از میوه می‌کند پرهیز؟

دروغ گفت که دستش نمی‌رسد به درخت

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

چنین که هست نماند قرار دولت و ملک

که هر شبی را بی‌اختلاف روزی هست

چو دست دست تو باشد دراز چندان کن

که دست دست تو باشد اگر بگردد دست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۳

 

علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد

دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست

به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز

وگرنه سیل چو بگرفت، سد نشاید بست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴

 

مرا گویند با دشمن برآویز

گرت چالاکی و مردانگی هست

کسی بیهوده خون خویشتن ریخت؟

کند هرگز چنین دیوانگی مست؟

تو زر بر کف نمی‌یاری نهادن

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵

 

یکی از بخت کامران بینی

دیگری تنگ عیش و کوته‌دست

آن در آن چاه خویشتن نفتاد

وین برین تخت خویشتن ننشست

تاج دولت خدای می‌بخشد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

به راه راست توانی رسید در مقصود

تو راست باش که هر دولتی که هست تو راست

تو چوب راست بر آتش دریغ می‌داری

کجا به آتش دوزخ برند مردم راست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷

 

عیب آنان مکن که پیش ملوک

پشت خم می‌کنند و بالا راست

هر که را بر سماط بنشستی

واجب آمد به خدمتش برخاست

چون مکافات فضل نتوان کرد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

گر اهل معرفتی هر چه بنگری خوبست

که هر چه دوست کند همچو دوست محبوبست

کدام برگ درختست اگر نظر داری

که سر صنع الهی برو نه مکتوبست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹

 

امید خلق برآور چنانکه بتوانی

به حکم آنکه تو را هم امید مغفرتست

که گر ز پای درآیی بدانی این معنی

که دستگیری درماندگان چه مصلحتست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰

 

هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟

یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟

نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست

از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱

 

مرکب از بهر راحتی باشد

بنده از اسب خویش در رنجست

گوشت قطعا بر استخوانش نیست

راست خواهی چو اسب شطرنجست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲

 

پدرم بندهٔ قدیم تو بود

عمر در بندگی به سر بردست

بنده‌زاده که در وجود آمد

هم به روی تو دیده بر کردست

خدمت دیگری نخواهد کرد

[...]

سعدی
 
 
۱
۱۳۲
۱۳۳
۱۳۴
۱۳۵
۱۳۶
۴۰۰