فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۵ - سردار سپه
اسرار نهفته گر نگفتی بهتر
وین راز نگفته گر نهفتی بهتر
کز بهر زمامدار امروزی نیست
سرمایهای از پوست کلفتی بهتر
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۶ - در مورد رأی اعتماد مجلس به دولت قوام
ای سست عقیده، سخت شادی دیگر
خرسند ز رأی اعتمادی دیگر
خواهی چو برادرت مهیا سازی
از بهر وطن قراردادی دیگر
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۷
ای غافل نشناخته زنگی از حور
وز جهل نداده فرق ظلمت از نور
عالم همه پر صدا ولی گوش تو کر
دنیا همه با ضیا ولی چشم تو کور
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۸ - در انتقاد از دادگستری
این خانه ویرانه که تا نفخه صور
چون جغد کند در آن نشیمن منصور
عدلیه بود به اسم و ظلمیه به رسم
بر عکس نهند نام زنگی کافور
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۹
از بهر مجازات و مکافات وزیر
قانع نشوم به نفی و اثبات وزیر
این است که از پارلمان باید خواست
بگذشتن قانون مجازات وزیر
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۰
ای مرد جوان، تجربه از پیر بگیر
در دست یلی قبضه شمشیر بگیر
حق تو اگر در دهن شیر بود
با جرأت شیر از دهن شیر بگیر
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۱ - در مورد انتخابات
صندوق دهن بسته درش چون شد باز
افکند میان این و آن غلغله باز
آراست فقط طایر اقبال و همه
گویند به فرق ما نشیند این باز
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۲ - درباره شکست قیام خیابانی
طوفان بشنو چو نی، نوای تبریز
وز دیده ببار خون برای تبریز
تا جبهه نای و قامت چنگ چو نی
کن ناله برای نینوای تبریز
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۳
دهقان پسر کارگری کهنه لباس
آمد پی دعوتم ز شب رفته دو پاس
با پای برهنه راضی از دست و چکش
با فرق شکسته شاکر از بازو داس
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۴
گل نیست دلم که رنگ و بو خواهد و بس
در باغ چو من نام نکو خواهد و بس
با خاک نشینی نکند ناله و آه
از دولت اشک آبرو خواهد و بس
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۵
در مملکت انقلاب می باید و بس
وز خون عدو خضاب می باید و بس
خواهی تو اگر شوی موفق فردا
امروز دگر شتاب می باید و بس
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۶
شهزاده آزاد چو شد حارس فارس
خونریزی و اغتشاش شد جالس فارس
بس تاخت به فارس از ره جور فرس
ای وای به فارسی از این حارس فارس
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۷
ای دل تو همیشه راه حق پوی و مترس
با مسلک حق رضای حق جوی و مترس
کن پیشه خویش پاکی و چون طوفان
با داخله و خارجه حق گوی و مترس
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۸
امروز که گشته هر غمینی دلخوش
وز مقدم نوروز جهان مینووش
تبریک صمیمانه خود را طوفان
تقدیم کند به توده زحمتکش
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۹
با کجروی خلق جعلق خوش باش
با کشمکش گنبد ازرق خوش باش
دی با سیه و سفید اگر خوش بودی
امروز به کابینه ابلق خوش باش
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۰
ای دوست به فکر جنگجوئی کم باش
در صلح عمومی علم عالم باش
با هر که زنی لاف محبت یکروز
مردانه و ثابت قدم و محکم باش
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۱
از درد و غم زمانه افسرده مباش
وز کجروی سپهر آزرده مباش
ور گردش آسمان زمینت بزند
چون مردم سرگشته کله خورده مباش
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۲
در بیشه دهر، شیر با دندان باش
هم پیشه پنجه هنرمندان باش
گر شام کند خار چمن خون به دلت
چون غنچه صبحدم دمی خندان باش
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۳
ای خامه راست رو حقیقت جو باش
با خوردن خون دل حقیقت گو باش
گر سر ببرندت ز حقیقت گوئی
با دشمن و دوست یک دل و یکرو باش
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۴
در پای گلی شبی نهاده سر خویش
دادم به چمن آب ز چشم تر خویش
آنگاه چو مرغ در قفس، با اندوه
کردم سر خویش را بزیر پر خویش