گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

گر سائس ملک با کیاست باشد

دارای درایت و فراست باشد

مابین دو همسایه بباید ناچار

مایل بتوازن سیاست باشد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

گر بر دل ما گرد ملالت باشد

آن گرد ملال از جهالت باشد

قانون مهاجرت بود لازم لیک

لازمتر از آن بسط عدالت باشد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

گفتی دل خون کرده عوض خواهد شد

از دیده سر آورده عوض خواهد شد

با رنگ سیاستی که من می بینم

یکبار دگر پرده عوض خواهد شد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

آخر دل من ز غصه خون خواهد شد

وز روزنه دیده برون خواهد شد

با این افق تیره خدا داند و بس

کاین مملکت خراب چون خواهد شد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

دانی که دلِ غمزده چون خواهد شد

پا تا به سر از دست تو خون خواهد شد

وآن خون شده قطره قطره در شامِ فراق

از روزنهٔ دیده برون خواهد شد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

با خلق خدا شریک غم باید شد

سربار بدوش دوست کم باید شد

خواهی ببری گوی معارف خواهی

درگاه عمل پیشقدم باید شد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

یا هم چو ضعیف منزوی باید شد

یا صاحب زور معنوی باید شد

فریاد و فغان و ناله را نیست اثر

در جامعه بشر قوی باید شد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

در مسلک مالک ملکی سالک شد

از عشق به ملک آن ملک هالک شد

آورد فشار چون به مستأجر خویش

نامش به زبان دوزخی مالک شد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳ - به مناسبت ترور عشقی

 

یک دم دل ما غمزدگان شاد نشد

ویرانه ما از ستم آباد نشد

دادند بسی به راه آزادی جان

اما چه نتیجه ملت آزاد نشد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۴ - به مناسبت ترور عشقی

 

یک دم دل ما غمزدگان شاد نشد

ویرانه ما از ستم آباد نشد

دادند بسی به راه آزادی جان

اما چه نتیجه، ملت آزاد نشد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

هر خویش چو نقش در و دیوار نشد

از نقشه بیگانه خبردار نشد

یک عمر بر این ملت خواب آلوده

فریاد و فغان زدیم بیدار نشد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

شادم که دل خراب ترمیم نشد

در پیش امید و بیم تسلیم نشد

یک صبح رهین نور امید نگشت

یک شام غمین ظلمت و بیم نشد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

هر سر که بپای خم می سوده نشد

از دست غم زمانه آسوده نشد

هر دامن پاکی که به می شد رنگین

با آن همه آلودگی آلوده نشد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

یک دم دل من ز غصه آسوده نشد

وین عقده ناگشوده بگشوده نشد

این دامن پاک چاک چاکم هرگز

الا ز سرشک دیده آلوده نشد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

از رأی شمیران غم دل افزون شد

وز جعبه شوم کن جگرها خون شد

چون نوبت آراء لواسان گردید

فریادکنان جان ز بدن بیرون شد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

دوشینه لوای صلح افراشته شد

در مزرع دل تخم صفا کاشته شد

اصلاح وزیر جنگ با پارلمان

نیکو قدمی بود که برداشته شد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

ای کاش مرا ناطقه گویا می‌شد

یک لحظه دهان بسته‌ام وا می‌شد

تا این دل سودازدهٔ پرده‌نشین

بی‌پرده میان خلق رسوا می‌شد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

ای کاش که راز دل مبرهن می‌شد

مقصود و مرام ما معین می‌شد

هرگونه سیاستی که دارد دولت

تا حد لزوم صاف و روشن می‌شد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۳ - به مناسبت قتل کلنل پسیان

 

روزی که شهید عشق قربانی شد

آغشته به خون مفخر ایرانی شد

در ماتم او عارف و عامی گفتند

ایام صفر محرم ثانی شد

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

این قوم که تا کشور ما تاخته‌اند

با رایت خودسری برافراخته‌اند

با این همه های هوی ایشان دیدیم

هنگام عمل وظیفه نشناخته‌اند

فرخی یزدی
 
 
۱
۶۴۳۰
۶۴۳۱
۶۴۳۲
۶۴۳۳
۶۴۳۴
۶۵۳۲