مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴۳
من عشق ترا به جای ایمان دارم
جان نشکیبد ز عشق تا جان دارم
گفتم دو سه روز زحمت از تو ببرم
نتوانستم از تو چه پنهان دارم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴۴
من عهد شکسته بر شکستی بزنم
وز عشوه ره عشوه پرستی بزنم
امروز که ارواح به رقص آمدهاند
ناموس فرود آرم و دستی بزنم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴۵
من غیر ترا گزین ندارم چکنم
درمان دل حزین ندارم چکنم
گوئیکه ز چرخ تا بکی چرخ زنیم
من کار دگر جزین ندارم چکنم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴۶
من قاعدهٔ درد و دوا میشکنم
من قاعدهٔ مهر و جفا میشکنم
دیدی که به صدق توبهها میکردم
بنگر که چگونه توبهها میشکنم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴۷
من کاستهٔ وفای آن مهرویم
گر خواهد و گر نخواهد آن مه رویم
زو آب حیات ابدی میجویم
او آب حیات آمده و من جویم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴۸
من گردانم مطرب گردان خواهم
من زهرهٔ گردنده چو کیوان خواهم
جانم جانم ز صورت جان خواهم
من جغد نیم که شهر ویران خواهم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۴۹
من گرسنهام نشاط سیری دارم
روباهم و نام و ننگ شیری دارم
نفسی است مرا که از خیالی برمد
آن را منگر جان دلیری دارم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵۰
من مالک ملک لامکانی شدهام
من عارف گنج زرکانی شدهام
تا از صدف تن گهر دل سوزد
در عالم جان بحر معانی شدهام
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵۱
من مهر تو بر تارک افلاک نهم
دست ستمت بر دل غمناک نهم
هر جا که تو بر روی زمین پای نهی
پنهان بروم دیده بر آن خاک نهم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵۲
من نای توام از لب تو مینوشم
تا نخروشی هر آینه نخروشم
این لحظه که خامشم از آن خاموشم
تا نیشکرت بهر خسی نفروشم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵۳
من نیز چو تو عاقل و هشیار بدم
بر جملهٔ عاشقان به انکار بدم
دیوانه و مست و لاابالی گشتم
گوئیکه همه عمر در این کار بدم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵۴
من همچو کسی نشسته بر اسب خام
در وادی هولناک بگسسته لگام
تازد چون مرغ تا که بجهد از دام
تا منزل این اسب کدام است کدام
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵۵
من یک جانم که صد هزار است تنم
چه جان و چه تن که هر دو هم خویشتنم
خود را به تکلف دگری ساختهام
تا خوش باشد آن دیگری را که منم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵۶
مهتاب بلند گشت و ما پست شدیم
معشوق به هوش آمد و ما مست شدیم
ای جان جهان هرچه از این پس شمری
بر دست مگیر زانکه از دست شدیم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵۷
میپنداری که از غمانت رستم
یا بیتو صبور گشتم و بنشستم
یارب مرسان به هیچ شادی دستم
گر یک نفس از غم تو خالی هستم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵۸
میپنداری که من به فرمان خودم
یا یک نفس و نیم نفس آن خودم
مانند قلم پیش قلمران خودم
چون گوی اسیر خم چوگان خودم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵۹
میگوید دف که هان بزن بر رویم
چندانکه زنی حدیث دیگر گویم
من عاشقم و چو عاشقان خوشخویم
ور رحم کنی زخم زنی این گویم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶۰
ناساز از آنیم که سازی داریم
بد خوی از آنیم که نازی داریم
در صورت جغد شاهبازی داریم
در عین فنا عمر درازی داریم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶۱
نی از پیِ کسب سوی بازار شویم
نی چون دهقان خوشهٔ گندم درَویم
نی از پی وقف بندهٔ وقف شویم
ما وقف تو، ما وقف تو، ما وقف توایم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶۲
نی دست که در مصاف خونریز کنم
نی پای که در صبر قدم تیز کنم
نی رحم تو را که با رهی در سازی
نی عقل مرا که از تو پرهیز کنم