مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶۳
عشق است صبوح و من بدو بیدارم
عشق است بهار و من بدو گلزارم
سوگند به عشقی که عدوی کار است
کانروز که بیکار نیم بیکارم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶۴
عشق است قدح وز قدحش خوشحالم
او راست عروسی و منش طبالم
سوگند بدان عشق که بطال گر است
کانروز که طبال نیم بطالم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶۵
عشق تو گرفته آستین میکشدم
واندر پی یار راستین میکشدم
وانگه گوئی دراز تا چند کشی
با عشق بگو که همچنین میکشدم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶۶
عمری رخ یکدگر بدیدیم به چشم
امروز که درهم نگریدیم به چشم
وانگه گوئی دراز تا چند کشی
با عشق بگو که همچنین میکشدم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶۷
فانی شدم و برید اجزای تنم
میچرخ که بر چرخ بد اول وطنم
مستند و خوشند و میپرستند همه
در عیب از این وحشت و زندان که منم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶۸
فرمود که دست و پا بکاری بزنیم
تا می نرود دو دست بازی بزنیم
چون در تو زدیم دست از این شادی را
پس چون نزنین دست آری بزنیم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۶۹
قد صبحنا اللله به عیش و مدام
قد عیدنا العید و مام صیام
املا قدحا وهات یا خیر غلام
کی یسکرنا ثم علیالدهر سلام
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷۰
قاشانیم و لاابالی حالیم
فتنه شدگان ازال آزالیم
جانداده به عشق رطل مالامالیم
صافی بخوریم و درد بر سر مالیم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷۱
قومیکه چو آفتاب دارند قدوم
در صدق چو آهنند و در لطف چو موم
چون پنجهٔ شیرانهٔ خود بگشایند
نی پرده رها کنند و نی نقش و رسوم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷۲
گاه از غم دلبران بر آتش باشم
گاه از پی دوستان مشوش باشم
آخر بچه خرمی زنم راه نشاط
آخر به کدام دلخوشی خوش باشم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷۳
گاهی ز هوس دست زنان میباشم
گاه از دوری دست گزان میباشم
در آب کنم دست که مه را گیرم
مه گوید من بر آسمان میباشم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷۴
گر باده نهان کنیم بو را چه کنیم
وین حال خمار و رنگ و رو را چه کنیم
ور با لب خشک عشق را خشک آریم
این چشمهٔ چشم همچو جو را چه کنیم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷۵
گر چرخ پر از ناله کنم معذورم
ور دشت پر از ژاله کنم معذورم
تو جان منی و میدوم در پی تو
جان را چو به دنباله کنم معذورم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷۶
گر چرخ زنم گرد تو خورشید زنم
ور طبل زنم نوبت جاوید زنم
چون حارس چوبک زن بام تو شوم
چوبک همه بر تارک ناهید زنم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷۷
گر جنگ کند به جای چنگش گیرم
ور خوار کنم بنام و ننگش گیرم
دانی بر من تنگ چرا میگیرد
تا چون ببرم آید تنگش گیرم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷۸
گر خوب کنی روی مرا خوب توام
ور چنگ کنی چو چوب هم چوب توام
گر پاره کنی ز رنج ایوب توام
ای یوسف روزگار یعقوب توام
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷۹
گردان به هوای یار چون گردونیم
ایزد داند در این هوا ما چونیم
ما خیره که عاقلان چرا هشیارند
وانان حیران که ما چرا مجنونیم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸۰
گر دریائی ماهی دریای توام
ور صحرائی آهوی صحرای توام
در من میدم بندهٔ دمهای توام
سرنای تو سرنای تو سرنای توام
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸۱
گر دل دهم و از سر جان برخیزم
جان بازم و از هر دو جهان برخیزم
من بنده به خوی تو نمیدانم زیست
مقصود تو چیست تا از آن برخیزم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸۲
گر دل طلبم در خم مویت بینم
ور جان طلبم بر سر کویت بینم
از غایت تشنگی اگر آب خورم
در آب همه خیال رویت بینم