مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰۰
رفتم به سر گور کریم دلدار
میتافت ز گلزار تنش چون گلزار
در خاک ندا کردم خاکا زنهار
آن یار وفادار مرا نیکو دار
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰۱
روی چو مهت پیش چراغ اولیتر
روی حبشی کرده به داغ اولیتر
این حلقه چو باغست تو بلبل ما را
رقص بلبل میان باغ اولیتر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰۲
زان ابروی چون کمانت ای بدر منیر
دل شیشهٔ پرخون شود از ضربت تیر
گویم ز دل و شیشه و خون چیست نظیر
بردارم جام باده و گوید گیر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰۳
ساقی گفتم ترا می ساده بیار
وان زنده کن مردم آزاده بیار
گفتی که در این دور فلک بادی هست
تا باد رسیدن ای صنم باده بیار
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰۴
سیلاب گرفت گرد ویرانهٔ عمر
آغاز پری نهاد پیمانهٔ عمر
خوش باش که تا چشم زنی خود بکشد
حمال زمانه رخت از خانهٔ عمر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰۵
طبعم چو حیات یافت از جلوهٔ فکر
آورد عروس نظم در حجرهٔ ذکر
در هر بیتی هزار دختر بنمود
هر یک به مثال مریم آبستن و بکر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰۶
فرمود خدا به وحی کای پیغمبر
جز در صف عاشقان بمنشین بگذر
هر چند ز آتشت جهان گرم شود
آتش میرد ز صحبت خاکستر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰۷
گر جان داری بیار جان باز آخر
آنجای که بردهای ز آغاز آخر
یک نکته شنید جان از آنجا آمد
صد نکته شنید چون نشد باز آخر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰۸
گر در سر و چشم عقل داری و بصر
بفروش زبان را و سر از تیغ بخر
ماهی طمع از زبان گویا ببرید
ز این رو نبرند از تن ماهی سر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰۹
گر گل کارم بیتو نروید جز خار
ور بیضهٔ طاوس نهم گردد مار
ور بر گیرم رباب بر درد تار
ور هشت بهشت برزنم گردد چار
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱۰
گفتم بنما که چون کنم بمیر
گفتم که: شد آب روغنم گفت بمیر
گفتم که شوم شمع من پروانه
ای رو تو شمع روشنم گفت بمیر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱۱
گفتم چشمم گفت سحابی کم گیر
گفتم جگرم گفت سرابی کم گیر
گفتم که دلم گفت کبابی کم گیر
گفتم که تنم گفت خرابی کم گیر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱۲
گر رنگ خزان دارم و گر رنگ بهار
تا هردو یکی نشد نیامد گل و خار
در ظاهر خار و گل، مخالف دیدار
بر چشم خلاف دید، خندد گلزار
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱۳
گفتی که: بیا که باغ خندید و بهار
شمعست و شراب و شاهدان چو نگار
آنجا که تو نیستی از اینهام چه سود؟
و آنجا که تو هستی خود از اینها بچه کار؟
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱۴
گوش ما را بیدم اسرار مدار
چشم ما را بیرخ دلدار مدار
بزم ما را بیمی خمار مدار
ما را نفسی بیخودت ای یار مدار
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱۵
ای بسته حجاب، پردها را بردار
تا کس نرود دگر به صید مردار
رحم آر که مسیریان را از جوع
آب گرمی شدست یلغون بازار
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱۶
مائیم چو حال عاشقان زیر و زبر
وز دلبر ما هر دو جهان زیر و زبر
از زیر و زبر منزه آمد شه ما
وانکس که از او جست نشان زیر و زبر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱۷
مجموع تن و قالب خود را بنگر
جوقی مستند و خفته بر همدیگر
مونس خواهی صلای بیداری زن
بر خفته منه پای و ازو در مگذر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱۸
مجنون و پریشان توام دستم گیر
سرگشته و حیران توام دستم گیر
هر بیسر و پای دستگیری دارد
من بیسر و بیپای توام دستم گیر
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱۹
من دم نزنم از این جهان دمگیر
من در طربم همه جهان ماتم گیر
بیدق ببری ز ما ولی شه نبری
ما و رخ شه هزار بیدق کم گیر