گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۰

 

برجه که سماع روح برپای شده است

وان دف چو شکر حریف آن نای شده است

سودای قدیم آتش افزای شده است

آن های تو کو که وقت هیهای شده است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۱

 

برخیز و طواف کن بر آن قطب نجات

مانندهٔ حاجیان به حج و عرفات

چسبیدی تو بر زمین همچون گل تر

آخر حرکات شد کلید برکات

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۲

 

برکان شکر چند مگس را غوغاست

کی کان شکر را به مگسها پرواست

مرغی که بر آن کوه نشست و برخاست

بنگر که بر آن کوه چه افزود و چه کاست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۳

 

بر ما رقم خطا پرستی همه هست

بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست

ای دوست چو از میانه مقصود توی

جای گله نیست چون تو هستی همه هست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۴

 

بر من در وصل بسته میدارد دوست

دل را بعنا شکسته میدارد دوست

زین پس من و دلشکستگی بر در او

چون دوست دل شکسته میدارد دوست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۵

 

پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا

بردوخت مرقع از رگ و از پوست مرا

تن خرقه و اندر آن دل من صوفی

عالم همه خانقاه و شیخ اوست مرا

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۶

 

بر هر جائیکه سرنهم مسجود اوست

در شش جهت و برون شش، معبود اوست

باغ و گل و بلبل و سماع و شاهد

این جمله بهانه و همه مقصود اوست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۷

 

بر هر جزوم نشان معشوق منست

هر پارهٔ من زبان معشوق منست

چون چنگ و نیم در بر او تکیه زده

این ناله‌ام از بنان معشوق منست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۸

 

بستم سر خم باده و بوی برفت

آن بوی بهر ره و بهر کوی برفت

خون دلها ز بوش چون جوی برفت

زان سوی که آمد به همان سوی برفت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۹

 

بگذشت سوار غیب و گردی برخاست

او رفت ز جای و گرد او هم برخاست

تو راست نگر نظر مکن از چپ و راست

گردش اینجا و مرد در دار بقاست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۰

 

بگرفت دلت زانکه ترا دل نگرفت

وآنرا که گرفت دل غم گل نگرفت

باری دل من جز صفت گل نگرفت

بی‌حاصلیم جز ره حاصل نگرفت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۱

 

پی بر به جهانی که چو خون در رگ ماست

زیرا که فسونگر و فسون در رگ ماست

غم نیست ، که آثار جنون در رگ ما است

خون چون خسبد خاصه که خون در رگ ماست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۲

 

بیچاره‌تر از عاشق بیصبر کجاست

کاین عشق گرفتاری بی‌هیچ دواست

درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست

در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۳

 

بی‌دیده اگر راه روی عین خطاست

بر دیده اگر تکیه زدی تیر بلاست

در صومعه و مدرسه از راه مجاز

آنرا که نه جا است تو چه دانی که کجاست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۴

 

بیرون ز تن و جان و روان درویش است

برتر ز زمین و آسمان درویش است

مقصود خدا نبود بس خلق جهان

مقصود خدا از این جهان درویش است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۵

 

بیرون ز جهان کفر و ایمان جائیست

کانجا نه مقام هر تر و رعنائیست

جان باید داد و دل بشکرانهٔ جان

آنرا که تمنای چنین مأوائیست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۶

 

بیرون ز جهان و جان یکی دایهٔ ماست

دانستن او نه درخور پایهٔ ماست

در معرفتش همین قدر می‌دانم

ما سایه اوئیم و جهان سایه ماست

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۷

 

بی‌یار نماند هرکه با یار بساخت

مفلس نشد آنکه با خریدار بساخت

مه نور از آن گرفت کز شب نرمید

گل بوی از آن یافت که با خار بساخت

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۸

 

تا این فلکِ آینه‌گون بر کار است

اندر پی عشق ، موجِ خون در کار است

روزی آید برون و روزی ناید

اما شب و روز اندرون در کار است

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵۹

 

تا با تو ز هستی تو هستی باقیست

ایمن منشین که بت‌پرستی باقیست

گیرم بت پندار شکستی آخر

آن بت که ز پندار برستی باقیست

مولانا
 
 
۱
۱۷۲۳
۱۷۲۴
۱۷۲۵
۱۷۲۶
۱۷۲۷
۶۴۶۲