عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳
ای دوست، بیا، که با تو باقی دارم
با هجر تو چند وثاقی دارم؟
در من نظری کن، که مگر باز رهم
زین درد که از درد عراقی دارم
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴
در سر هوس شراب و ساقی دارم
تا جام جهان نمای باقی دارم
گر بر در میخانه روم، شاید، از انک
با دوست امید هم وثاقی دارم
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵
جانا، ز دل ار کباب خواهی، دارم
وز خون جگر شراب خواهی، دارم
با آنکه ندارم از جهان بر جگر آب
چندان که ز دیده آب خواهی دارم
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶
اندر غم تو نگار، همچون نارم
میسوزم و میسازم و دم برنارم
تا دست به گردن تو اندر نارم
آکنده به غم چو دانه اندر نارم
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۷
یارب، به تو در گریختم بپذیرم
در سایهٔ لطف لایزالی گیرم
کس را گذر از جادهٔ تقدیر تو نیست
تقدیر تو کردهای، تو کن تدبیرم
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۸
چون قصهٔ هجران و فراق آغازم
از آتش دل چو شمع خوش بگدازم
هر شام که بگذشت مرا غمگین دید
میسوزم و در فراقشان میسازم
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹
بگذار، اگر چه رندم و اوباشم
تا خاک سر کوی تو بر سر پاشم
بگذار، که بگذرم به کویت نفسی
در عمر مگر یک نفسی خوش باشم
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰
پیوسته صبور و رنجکش میباشم
وندر پی عاشقان ترش میباشم
دل در دو جهان هیچ نخواهم بستن
با آنکه مرا خوش است خوش میباشم
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱
با نفس خسیس در نبردم، چه کنم؟
وز کردهٔ خویشتن به دردم، چه کنم؟
گیرم که به فضل در گزاری گنهم
با آنکه تو دیدی که چه کردم، چه کنم؟
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۲
آوازهٔ حسنت از جهان میشنوم
شرح غمت از پیر و جوان میشنوم
آن بخت ندارم که ببینم رویت
باری، نامت ز این و آن میشنوم
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۳
آزاده دلی ز خویشتن میخواهم
و آسوده کسی ز جان و تن میخواهم
آن به که چنان شوم که او میخواهد
کاین کار چنان نیست که من میخواهم
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۴
در عشق تو زارتر ز موی تو شدیم
خاک قدم سگان کوی تو شدیم
روی دل هر کسی به روی دگری است
ماییم که بتپرست روی تو شدیم
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵
وقت است که بر لاله خروشی بزنیم
بر سبزه و گلخانه فروشی بزنیم
دفتر به خرابات فرستیم به می
بر مدرسه بگذریم و دوشی بزنیم
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶
امروز به شهر دل پریشان ماییم
ننگ همه دوستان و خویشان ماییم
رندان و مقامران رسوا شده را
گر میطلبی، بیا، که ایشان ماییم
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷
چون درد نداری، ای دل سرگردان
رفتن ببر طبیب بیفایده دان
درمان طلبد کسی که دردی دارد
چون نیست تو را درد چه جویی درمان؟
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸
هر دم شب هجران تو، ای جان و جهان
تاریکتر است و مینگیرد نقصان
یا دیدهٔ بخت من مگر کور شده است؟
یا نیست شب هجر تو را خود پایان؟
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۹
هر شب به سر کوی تو آیم به فغان
باشد که کنی درد دلم را درمان
گر بر در تو بار نیابم، باری
از پیش سگان کوی خویشم، بمران
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰
تا چند مرا به دست هجران دادن؟
آخر همه عمر عشوه نتوان دادن
رخ باز نمای، تا روان جان بدهم
در پیش رخ تو میتوان جان دادن
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۱
هان! راز دل خستهٔ ما فاش مکن
با یار عزیز خویش پرخاش مکن
آن دل که به هر دو کون سر در ناورد
اکنون که اسیر توست رسواش مکن
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۲
خورشید رخا، ز بنده تحویل مکن
این وصل مرا به هجر تبدیل مکن
خواهی که جدا شوی ز من بیسببی؟
خود دهر جدا کند، تو تعجیل مکن