نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
در دام میا که مرغ این دانه نهای
در شمع میاز چونک پروانه نهای
دیوانه کسی بود که گردد بر ما
کم گرد بگرد ما که دیوانه نهای
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
ایشان دارند دل من ایشان دارند
ایشان که سر زلف پریشان دارند
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
خود حال دلی بود پریشان تر ازین
یا واقعهای بی سر و سامان تر ازین
هرگز بجهان که دید محنت زدهای
سر گشته روزگار حیرانتر ازین
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
ما که از دست روح قوت خوریم
کی نمک سود عنکبوت خوریم
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
ما مست زباده الستیم هنوز
وز عهد الست باز مستیم هنوز
در صومعه با سجاده و مصحف و ورد
دردی کش ورند و میپرستیم هنوز
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
بازی که همی دست ملک را شاید
منقار بمردار کجا آلاید
بر دست ملک نشیند آزاد ز خویش
در بند اشارتی که او فرماید
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
مرغ کانجا پرید پر نهاد
دیو کانجا رسید سر بنهاد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
در بحر عمیق غوطه خواهم خوردن
یا غرقه شدن یا گهری آوردن
کار تو مخاطرهست خواهم کردن
یا سرخ کنم روی ز تو یا گردن
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
جز دست تو زلف تو نیارست کشید
جز پای تو سوی تو ندانست دوید
از روی تو دیدهام طمع زان ببرید
جز دیده تو روی تو نتواند دید
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
آن پشه که در کوی تو پرواز کند
صیدی کند او که باز نتواند کرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
بازی بودم پریده از عالم ناز
تا بوک برم ز شب صیدی بفر از
اینجا چو نیافتم کسی محرم راز
زان در که در آمدم بدر رفتم باز
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
هر دم ز وجود خود ملالم گیرد
سودای وصال آن جمالم گیرد
پروانه دل چو شمع روی تو بدید
دیوانه شود کم دو عالم گیرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
شک نیست چو پروانه کم سر گیرد
شمعش بهزار لطف در خور گیرد
پروانه نخست جان نهد بر کف دست
پس قصد کند که شمع در بر گیرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
فراز کنگره کبریاش مرغانند
فرشته صید و پیمبر شکار و سبحان گیر
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
آن روز که دوختی مرا دلق وجود
گفتند بطعنه مر ترا خلق وجود:
«خونریزی را چه میکنی؟» راست بدان
من خونریزم ولیکن از حلق وجود
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
منکر چه شوی بحالت سوختگان؟
نه هر چ ترا نیست کسی را نبود
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
در عشق تو از ملامتم ننگی نیست
با بیخبران درین سخن جنگی نیست
این شربت عاشقی همه مردان راست
نامردان را درین قدح رنگی نیست
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
آیین قلندری و آیین قمار
در شهر من آوردهام ای زیبا یار
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم
این هفت سپهر در نوشتیم آخر
وز دوزخ و فردوس گذشتیم آخر
هم شد فدی تویی تو مایی ما
وی دوست تو ما و ما تو گشتیم آخر
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل چهارم
گرچه بسر کوی تو بر نگذشتم
هرگز ز سر کوی تو در نگذشتم