گنجور

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل نهم

 

مردان رهش بهمت و دیده روند

زان در ره عشق هیچ پی پیدا نیست

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل نهم

 

تو چون موری و این راهی است همچون موی بت رویان

مرو زنهار بر تقلید و بر تخمین و بر عمیا

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل نهم

 

هر مور کجا قطع کند این ره را

کین ره نه بپای هر کسی بافته‌اند

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل دهم

 

ای دل اگرت رضای دلبر باید

آن باید کرد و گفت‌وگو فرماید

گر گوید خون گری مگو کز چه سبب؟

ور گوید جان بده مگو کی باید؟

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل دهم

 

مردان رهش زنده بجائی دگرند

مرغان هواش ز اشیایی دگرند

منگر تو بدین دیده بدیشان کایشان

بیرون ز دو کون در جهانی دگرند

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل یازدهم

 

بگذاشته‌ام مصلحت خویش بدو

گر بکشد و گر زنده کند او داند

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل یازدهم

 

عالمت خفته است و تو خفته

خفته را خفته چون کند بیدار؟

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل یازدهم

 

آمده‌ای ز خویشتن میباید

بر خاسته‌ای ز جان و تن میباید

در هر گامی هزار بند افزون است

زین گر مروی بندشکن میباید

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل یازدهم

 

جبرئیل اینجا اگر زحمت دهد خونش بریز

خونبهای جبرئیل از گنج رحمت باز ده

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل یازدهم

 

گر با همه‌ای چوبی منی بی همه‌ای

وربی‌ همه‌ای چو با منی با همه‌ای

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل یازدهم

 

در عشق یار بین که چه عیار میرویم

سر زیر نهاده چو شطار میرویم

در نقطه مراد بدین دور ما رسیم

زیرا بسر همیشه چوپر کار میرویم

جانی که هست مان فدی یار کرده‌ایم

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل یازدهم

 

زان روی که راه عشق راهی ننگ است

نه با خودمان صلح و نه با کس جنگ است

شد در سر نام و ننگ عمر همه خلق

ای بیخبران چه جای نام و ننگ است

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل یازدهم

 

تا دل رقم عشق تو بر جان دارد

باران بلا بر سر دل می‌بارد

جانا بسرت کز تو نگردانم روی

ور عشق هزار ازین برویم آرد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل دوازدهم

 

تا ز خود بشنود نه از من و تو

لمن الملک واحد القهار

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل دوازدهم

 

آفرینش را همه پی کن به تیغ لااله

تا جهان صافی شود سلطان الا‌الله را

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل سیزدهم

 

جل خالی کن که شاه ناگاه آید

چون خالی گشت شه به خرگاه آید

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل پانزدهم

 

زان می‌خوردم که روح پیمانه اوست

زان مست شدم که عقل دیوانه اوست

دودی بمن آمد آتشی در من زد

زان شمع که آفتاب پروانه اوست

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل پانزدهم

 

در دل چو شراب وصل ما میریزی

باید چو خمار گیردت نگریزی

با وصل منت اگر نشستی باید

با هر چ نشسته‌ای ازان برخیزی

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل شانزدهم

 

کی بود ما زما جدا مانده

من و تو رفته وخدا مانده

پس زبانی که راز مطلق گفت

راست جنبید کو اناالحق گفت

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۱۴۳۹
۱۴۴۰
۱۴۴۱
۱۴۴۲
۱۴۴۳
۶۴۶۲