نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل دوم
گرد همه دستگاه خود برگشتم
پایم به سفال پارهای در نامد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل دوم
خدای جهان را فراوان سپاس
که گوهر سپردم به گوهرشناس
بداند چو از جان بدو بنگردد
چه جان کندهام تا که جان پرورد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل سیم
سودای میان تهی ز سر بیرون کن
وز ناز بکاه و در نیاز افزون کن
استاد تو عشق است چو آنجا برسی
او خود به زبان حال گوید چون کن
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل سیم
جانا دل عاقلان عالم ریش است
زین یک منزل که جمله را در پیش است
از تیغ اجل بریده در طشت فنا
زین غم سر صدهزار زیرک بیش است
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل سیم
در دایرهای کامدن و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس مینزند دمی درین عالم راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل سیم
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
باز از چه قبل فکندش اندر کم و کاست
گر زشت آمد پس این صور عیبگر است
ور خوب آمد خرابی از بهر چراست
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل سیم
تا با غم عشق تو همآواز شدم
صد باره زیادت به عدم باز شدم
زان سوی عدم نیز بسی پیمودم
رازی بودم کنون همه راز شدم
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل سیم
با خودمنشین که همنشین رهزن تست
وز خویش ببر که آفت تو تن تست
گفتنی که ز من بدو مسافت چند است
ای دوست ز تو بدو مسافت من تست
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » باب دوم در بیان مبدأ موجودات
زان میخوردم که یار من زان میخورد
او را رخ سرخ گشت و ما را رخ زرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » باب دوم در بیان مبدأ موجودات
ما شیر و می عشق تو با هم خوردیم
با عشق تو در طفولیت خو کردیم
نی نی غلطم چه جای این است که ما
با عشق تو در ازل بهم پروردیم
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » باب دوم در بیان مبدأ موجودات
گستاخ تو کردهای مرا با لب خویش
ورنه من بیچاره چه مردان توام
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » باب دوم در بیان مبدأ موجودات
عشق است که لذت جوانی ببرد
عشق است که عیش جاودانی ببرد
عشق ارچه که آب زندگانی دل است
لیکن ز دل آب زندگانی ببرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل دوم
گر دل بهوای لولیی برجوشد
صد ترک برو عرضه کنی ننیوشد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل دوم
شمع ازلی، دل منت پروانه
جان همه عالمی، مرا جانانه
از شور سر زلف چو زنجیر تو خاست
دیوانگی دل من دیوانه
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل دوم
بیگانگیی نیست تومایی ما تو
سر جامه تویی و بن جامه ما
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل دوم
چندان نازست ز عشق تو بر سر من
کاندر غلطم که عاشقی تو بر من
یا خیمه زند وصال تو بر سر من
یا در سر این غلط شود این سر من
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
نظار گیان روی خوبت
چون در نگرند از کرانها
در آینه نقش خویش بینند
زین است تفاوت نشانها
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
عشق آمدو کرد عقل غارت
ای دل تو بجان بر این بشارت
ترک عجمی است عشق دانی
کز ترک عجیب نیست غارت
میخواست که در عبارت آرد
[...]
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل سیم
بوی جوی مولیان آید همی
بوی یار مهربان آید همی