کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۱۵
تا یافت دلم بزلف تو نزدیکی
چون خطّ تو شد بخردی و باریکی
عشق دهن و زلف تو خوش کرد مردا
اندر دل و دیده تنگی و تاریکی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۱۶
ای گشته فراخ از دهنت دلتنگی
وی روز مرا با شب تو یک رنگی
چون اب سرین تو چرا لرزانست؟
من کوه ندیده ام بدین بی سنگی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۱۷
آن دل که بدی سغبۀ هر دلگسلی
زلف تو ببرد آن چنان مستحلی
با آن همه آوازۀ دلداری او
زلف تو هم آزموده بهتر بدلی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۱۸
ای خام که عادتت بود سنگدلی
بس خوب و نکویی ، زچه آبی؟ چه گلی؟
نرمی نکنی به بندۀ خود روزی
ترسم که دعایی کنم از تنگ دلی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۱۹
چون نیست حدیث وصلت از زر خالی
هم نرم کنم ترا بچیزی مالی
زر را بفرستم که خود او چون حلقه
گوشت گیرد پیش من آرد حالی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۲۰
چون نیست چمن زرنگ و بویی خالی
پروای گل و سمن ندارم حالی
ای ابر تو می گری که تر می گریی
وی مرغ تو می نال که خوش می نالی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۲۱
بگذشت بمن رشک بتان چگلی
پوشیده رخ از نقاب چشم از چگلی
گفتا که ز عشق من نمردی تو هنوز؟
ای سخت دل سست امید، ازچه گلی؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۲۲
چون حاصل کارماست بی فرجامی
تن در دادیم نیک در بدنامی
قصه چکنم؟ بسوختم زین خامی
نه کام دل و نه صبر بر ناکامی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۲۳
بیهوده نهاده ایم برخود نامی
بی باده گرفته ایم بر کف جامی
بریاد کسی همی گذاریم ایام
کز ما نکند یاد بهر ایامی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۲۴
تنها ام و کاشکی تنی داشتمی
یا زور بدی که بال بفراشتمی
ای دوست بجای تو اگر من بدهی
تنهات چنین روز بنگذاشتمی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۲۵
خود را سگ کویت ار نپنداشتمی
جز خاک درت خوابگهی داشتمی
آلوده شود ز ننگم ار نی نامت
بر چهره بخون دیده بنگاشتمی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۲۶
گر من ز زمانه حاصلی داشتمی
خود را ز تو کی چون خجلی داشتمی؟
چون موی تو هم کرده امی در سر تو
بر هر مویی اگر دلی داشتمی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۲۷
در جنگ غمت گر نه زبون آمدمی
کی چون سر زلف تو نگون آمدمی؟
گر عارض تو مرا بخود ره دادی
چون خط تو از پوست برون آمدمی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۲۸
از نور یقین ار بمثل روشنمی
خود را بحیل در آن جهان افگنمی
ور زانکه در آن جهان بجان ایمنی
حقا که سوی مرگ معلق زنمی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۲۹
یار آمد دوش و کردمش مهمانی
هر چش گفتم نکرد نافرمانی
می خورد و بخفت مست و در دربستم
وانگه با او چه کرده باشم دانی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۳۰
پیوسته ز بهر شهوت جسمانی
این جان شریف را همی رنجانی
آگاه نیی که آفت جان تواند
آنها که تو در آرزوی ایشانی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۳۱
بی آنکه بآمدن قدم رنجانی
هر روز مرا بوعده یی بنشانی
صد عذر نکو نیامدن را دانی
یک حیله برای آمدن نتوانی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۳۲
گه می خوانی مرا و گه می رانی
عاجز کردی مرا ز سرگردانی
چون می نبری مرا چرا می خوانی ؟
کز پای من آمدن نیاید دانی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۳۳
خواهی که جهان زیروز بر گردانی
تاز و تن خویش بهره ور گردانی
شرمت ناید این همه سرگردانی
تا لقمۀ خاک چرب تر گردانی
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۳۴
ای دوست مرا اگر چه دشمن دانی
حال دل من تو بهتر از من دانی
خود نیست ز تو امید رحمت ورنی
حال شب من چو روز روشن دانی