کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۵۵
دل گفت که روزی که قدح کش باشیم
آن روز ز صد گونه مشوّش باشیم
امروز بباغ با هم ار خوش باشیم
ترسم فردا بهم در آتش باشیم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۵۶
در دولت وصلت ارزبیکارانم
و اندر نظرت گر ز سبکسارانیم
زلف تو و نرگس تو دانند که ما
غموخوار شکستگان و بیمارانیم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۵۷
پیوسته جونای بر دهن می زنیم
هرچند که گویمت مزن می زنیم
چون جامه بدست این و آن می دهیم
چون چنگ بدست خویشتن می زنیم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۵۸
تا کی ورق عمر بهم در شکنیم
وین خندۀ می در دل اغر شکنیم؟
برخیز و پیاله را زمی پر دل کن
تا بوک مصاف غم بهم بر شکنیم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۵۹
وقتست که قصد عالم پاک کنیم
وین پشت دو تا گشته بر افلاک کنیم
خر پشته نشین قالبم می گوید
وقتست که رو ی خیمه در خاک کنیم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۶۰
از بهر چه عیش آشکارا نکنیم
چون گل علم نشاط برپا نکنیم؟
تا چند ز کرد و خورد؟ بل تا دوسه روز
جز می نخوریم و جز تماشا نکنیم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۶۱
گر با تو بنای وصل آغاز نهیم
روی از غم دل بنعمت و ناز نهیم
همچون پرگار این همه سرگردانی
چندان باشد که سر بسر بازنهیم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۶۲
ماییم نگین خاتم جان ماییم
ماییم که بیگار خرد فرماییم
در آتش غم چو شمع از آن فرساییم
کز جسم بکاهیم و بجان افزاییم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۶۳
ای مدح تو آورده قلم را بسخن
وی ناطقه در وصف کفت بسته دهن
چون هر سخن آوری سخن از تو برد
پس چون سخن آوری کنم پیش تو من؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۶۴
با دیده دلم گفت: چو از دست تو من
خون گشتم و ساختم در آتش مسکن
تو راه برون شوم بکن ، گفت بچشم
از بهر تو بر منست راهی روشن
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۶۵
گر باد شوم، در آیمت پیرامن
ورکرد شوم، نشینمت بر دامن
سوی تو شدر وگر بود بسته چو چنگ
هر یک رگ من بریسمانی در تن
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۶۶
در عشق تو زآنکه هست بیم کشتن
هر گه که ره گریز جویم ز تو من
باز آوردم غم تو مانندۀ شمع
بندی بر پای و رشته یی در گردن
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۶۷
نرگس که در انتظار گل بود چو من
یک چند نهاده چشم بر طرف چمن
با سرخ گلش بهم چو دیدم گفتم
ای نرگس پرخمار ، چشمت روشن
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۶۸
خصمم که بگفت و گو درآمد با من
ریش چو جوال دیدمش تا دامن
گفتم که در آن ریش جهم عقلم گفت
با سگ بجوال در نشاید رفتن
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۶۹
خصم تو که همچو تیغ جمله ست زبان
سر در سر نیزه کرد مانند سنان
چون تیر بجست دی ز دستت و امروز
زه در گردن همی کشندش چو کمان
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۷۰
نزدیک من از شرم و ز تیمار نهان
باریک کنی همه تن خود چو میان
وز شادی و عیش در کنار دگران
چندان باشی که در نگنجی بجهان
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۷۱
قومی شده نازنده باسرار نهان
قومی شده نازنده باسباب جهان
ماییم درین میان نه زین قوم نه زان
در حسرت هر دو برده عمری بزیان
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۷۲
ای ترک سمن روی من ای جان و جهان
از بهر خدا این چه میانست و دهان؟
آن روز که زاده یی تو در ترکستان
تنگی دهان بد مگر و قحط میان؟
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۷۳
زان پس که فدای عشق تو کردم جان
بر من ز چه خشمناکی ای جانوجهان
هرگز تو مرا چه دادهای جز دشنام؟
یا زآن تو من چه بردهام جز فرمان
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۷۴
دلدار مرا اگر فراخست دهان
گل را نه هم از خنده دهانست چنان
چون دستگه نشاط ما آن دهنست
گر دستگهی فراخ باشد چه زیان