گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۰۰

 

از دیده چه گویم که ازو دارم غم

وز دل چه خبر دهم که بودش همدم

القصّه دل و دیده فتادند به هم

تا درد مرا هیچ نباشد مرهم

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۰۱

 

ای دیدن تو روشنی دیدهٔ دل

یاد تو سکون دل شوریدهٔ دل

انصاف دهم که سخت افسوس بود

سَودای تو در دماغ پوسیدهٔ دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۰۲

 

ای دل دَرِ غم گشاده ای می بینم

در دام بلا فتاده ای می بینم

از یار کناره کرده ای می دانم

دل در دگری نهاده ای می بینم

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۰۳

 

پایی نه که سوی وصل بشتابد دل

پشتی نه که از تو روی برتابد دل

نه دسترسی نه پایگاهی دل را

تا خود سر این رشته کجا یابد دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۰۴

 

«اوحد» دیدی که هرچ دیدی هیچ است

وآن جمله که گفتی و شنیدی هیچ است

در گرد جهان بسی دویدی هیچ است

و این نیز که در گوشه خزیدی هیچ است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۰۵

 

سرگردانان راه دل بسیارند

کایشان همه سینه ها چو دل پندارند

گر هرچ به جای سینه ها هست دل است

پس جملهٔ گاوان و خران دل دارند

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۰۶

 

با دل گفتم نئی زمردان غمش

بیهوده متاز گردِ میدان غمش

دل گفت به من که رو سر انداز و مپرس

مانندهٔ گوی پیش چوگان غمش

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۰۷

 

هر لحظه زدست غم به جان آید دل

در خوردن غم هیچ نیاساید دل

گفتم که زدیده است دل را تشویش

دیده چه کند تاش نفرماید دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۰۸

 

چندانک دلم جان کند اندر سر و کار

هرگز نشود به وصل کس برخوردار

جوهر دارد دل من وزآن خوانند

عشّاق جهان دل مرا جوهر دار

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۰۹

 

فریاد رسی نیست کسی را از کس

اندر همه آفاق به یک پای مگس

شاگرد مشو تو هیچ کس را به هوس

گر دل داری دل تو استاد تو بس

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۱۰

 

آنجا که صفای دل بود دایهٔ عیش

برسود بود مدام سرمایهٔ عیش

افسوس که کار خلق جایی نرسید

کز مایهٔ غم شوند همسایهٔ عیش

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۱۱

 

ای دل گر ازین پایه فروتر نایی

با لشکر غوغای غمش برنایی

قصّه چه کنم که در غمش آخر کار

تا خون نشوی به چشمشان درنایی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۱۲

 

ای دل چو خراب گشتی آباد شوی

چون بندهٔ عشق گشتی آزاد شوی

مادام که شادی طلبی غمگینی

هرگه که به غم شاد شوی شاد شوی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۱۳

 

بیچاره دلا چند کنی خودبینی

هر بد که به تو می رسد از خود بینی

پندت دهم و پند غرض می شمری

آن روز که کیفرش کشی خود بینی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۱۴

 

ای دل چو قلم نقش منمّا می باش

فرّاش سراپردهٔ سودا می باش

مانندهٔ پرگار بگرد سر خویش

می گرد به طبع و پای برجا می باش

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۱۵

 

گر در ره دوست پایدار آید دل

بر مرکب مقصود سوار آید دل

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق

ور عشق نباشد به چه کار آید دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۱۶

 

با یار چرا چنین صبوری ای دل

افتاده به دنبال غروری ای دل

نزدیک آمد رفتن و هستی غافل

انصاف بده زکار دوری ای دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۱۷

 

رازت چو به پیش خلق شد فاش ای دل

آگاه شد از حال تو اوباش ای دل

اومید خوشیت ناخوشی بار آرد

می ساز به ناخوشی و خوش باش ای دل

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۱۸

 

دل با غم اگر بساختی شادستی

ور بندهٔ عشق گشتی آزادستی

بیچاره دل ارنه سُست بنیادستی

اکنون که خراب گشتی آبادستی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۱۹

 

عشق است که کیمیای فقر است دَروُ

ابری است که صد هزار برق است درو

بنگر تو که دلها چه عجایب بحری است

کاین عالم کاینات غرق است درو

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۱۲۸۸
۱۲۸۹
۱۲۹۰
۱۲۹۱
۱۲۹۲
۶۴۵۴