گنجور

عطار » وصلت نامه » بخش ۵۴ - و له ایضاً

 

گر در کوهی مقیم و گر در دشتی

بر خاک گذشتگان مجاور گشتی

بر خاک تو بگذرند نا آمده‌گان

چندانکه تو بر گذشتگان بگذشتی

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۵۵ - و له ایضاً

 

چون آفت بی‌قیاس داری در پی

چندانکه روی هراس داری در پی

ای خوشهٔ سر سبز سر مفراز

چون می‌دانی که داس داری در پی

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۵۶ - و له ایضاً

 

بگشای نظر خلق پراکند نگر

سرگردانی مرده و زنده نگر

از شربت ناگوار دنیا به منال

در شریت گور ناگوارنده نگر

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۵۷ - و له ایضاً

 

هر رنگ که ممکن است آمیخته گیر

هر فتنه که ساکن است انگیخته گیر

وین روی چو ماه آسمانت بدریغ

از صرصر مرگ باز در ریخته گیر

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۵۸ - و له ایضاً

 

ره بس دور است توشه بردار و برو

فارغ منشین تمام کن کار برو

تا چند کنی جمع که تا چشم زنی

فرمان آید که جمله بگذار برو

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۵۹ - و له ایضاً

 

گیرم که جهان بکام دیدی و شدی

زلف همه دلبران کشیدی و شدی

چیزی که ترا هوا بدان می‌دارد

انگار بدان چیز رسیدی و شدی

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۶۰ - و له ایضاً

 

قومی که بخواب مرگ سرباز نهند

تا حشر ز قال و قیل خود باز رهند

تا کی گوئی کسی خبر باز نداد

چون بیخبرند از چه خبر باز دهند

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۶۱ - و له ایضاً

 

در حبس وجود از چه افتادم من

کز ننگ وجودخود بفریادم من

چون می‌مردم بصد هزاران زاری

از مادر خویشتن چرا زادم من

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۶۲ - و له ایضاً

 

خلقی که در این جهان پدیدار شدند

در خاک به عاقبت گرفتار شدند

چندین غم خود مخور که همچون من و تو

بسیار درآمدند و بسیار شدند

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۶۳ - و له ایضاً

 

بس خون که دلم ز اول کار بریخت

تا آخر کار چون گل از خار بریخت

سرسبزی خاک از چه سبب می‌بایست

چون زرد شد و بزاری زار بریخت

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۶۴ - و له ایضاً

 

تا چند زمرگ غمناک شوی

آن به که ز اندیشهٔ خود پاک شوی

یک قطرهٔ آب بودهٔ اول کار

تا آخر کار یک کف خاک شوی

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۶۵ - و له ایضاً

 

ماتمزدگان عالم خاک هنوز

می خاک شوند در غم خاک هنوز

چندانکه تهی می‌شود از پشت زمین

پرمی نشود این شکم خاک هنوز

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۶۶ - و له ایضاً

 

چون رفت ز جسم جوهر روشن ما

از خار دریغ پر شود گلشن ما

بر ما بروند و هیچکس نشناسد

تا زیر زمین چه می‌رود بر تن ما

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۶۷ - و له ایضاً

 

هر خاک که درجهان کسی فرسود است

تن‌هاست که آسیای چرخش سوداست

هر گرد که بر فرق عزیز تو نشست

مفشان که سرو فرق عزیزی بوده است

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۶۸ - و له ایضاً

 

لاله ز رخ چو ماه می‌بینم من

سبزه ز خط سیاه می‌بینم من

وان کاسهٔ سرکه بود پر باد غرور

پیمانهٔ خاک راه می‌بینم من

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۶۹ - و له ایضاً

 

هر کوزه که بیخود بدهن باز نهم

گوید بشنو تا خبری باز دهم

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۷۰ - و له ایضاً

 

بر بستر خاک خفتگان می‌بینم

در زیر زمین نهفتگان می‌بینم

چندانکه به صحرای عدم می‌نگرم

ناآمده‌گان و رفتگان می‌بینم

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۷۱ - و له ایضاً

 

هر سبزه و گل که از زمین بیرون رست

از خاک یکی سبز خطی گلگون رست

هر نرگس و لاله کز که و هامون رست

از چشم و بتن وز جگر پرخون رست

عطار
 

عطار » وصلت نامه » بخش ۷۲ - و له ایضاً

 

ای اهل قبور خاک گشتید و غبار

هر ذره زهر ذره گرفتید کنار

این خود چه سرابست که تاروز شمار

بیخود شده‌اید بیخبر از همه کار

عطار
 

عطار » نزهت الاحباب » بخش ۲ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

بلبلی از گلستان دور اوفتاد

وز غم گل سخت مهجور اوفتاد

شب همه شب ناله‌ها میکرد زار

صبر از وی کرد عزلت اختیار

هیچ آرامش نبودی روز و شب

[...]

عطار
 
 
۱
۱۱۹۹
۱۲۰۰
۱۲۰۱
۱۲۰۲
۱۲۰۳
۶۵۱۳