گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۳۶

 

شمع آمد زار زار و میگفت به راز

حال من و آتش است با سوز و گداز

من کرده به درد گریهٔ تلخ آغاز

برّیده ز من یار به شیرینی باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۳۷

 

شمع آمد و گفت: کیست گمراه چو من

در حلق طناب مانده ناگاه چو من

تا خام رگی چو موم نبود نرود

از جهل به ریسمان فرو چاه چو من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۳۸

 

شمع آمد و گفت: آتش و گازست عظیم

زین سرزنش و ازان گدازست عظیم

وین سوختنم که هر شبی خواهد بود

گر بیش شبی نیست درازست عظیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۳۹

 

شمع آمد و گفت: مانده در سوز و گداز

کار من غم کشته کی آید با ساز

گرچه همه جمع را زِ من روشنی است

در چشم همه به هیچ میآیم باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴۰

 

شمع آمد و گفت: ماندهام بی سر و پا

پای اندر بند و سر در آتش همه جا

گاهم بکشند و گه بسوزند به درد

یک سوخته سرگشتهتر از من بنما

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴۱

 

شمع آمد و گفت: کشتهام هر سحری

پس سوخته هر شبی به دست دگری

چون در سرم آتش است و بر پایم بند

هرگز نبود کار مرا پای و سری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴۲

 

شمع آمد و گفت: این کرا تاب بود

کز آتش تیز بی خور وخواب بود

آبم کند آتش که به من بسته دلست

آتش دیدی که تشنهٔ آب بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴۳

 

شمع آمد و گفت: اگر لبم پُرخنده است

بر خود خندم که چشم من گرینده است

از سر تیزی سرم به پای افکنده است

کان سر تیزی ز آتش سوزنده است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴۴

 

شمع آمد و گفت: بیسرم باید مُرد

هر لحظه به سوز دیگرم باید مُرد

چون مردهٔ یادم ز سرم باید زیست

چون زندهٔ بیخواب و خورم باید مرُد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴۵

 

شمع آمد و گفت: اگر میسر گردد

چندین سوزم ز اشک کمتر گردد

چون در آتش تشنگیم مینکشد

زان میگریم تادهنم تر گردد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴۶

 

شمع آمد و گفت: زود بیرون رفتم

نادیده ز عمر سود بیرون رفتم

چون عالم را آتش و دودی دیدم

ره پُر آتش به دود بیرون رفتم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴۷

 

شمع آمد و گفت: جان غم کش دارم

تن در آتش حال مشوش دارم

مینتوانم دمی که دل خوش دارم

چون سر تا پا برای آتش دارم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴۸

 

شمع آمد و گفت: اینهمه بیچارگیم

زان است که کس نیست به غم خوارگیم

تا پر شد از آن لقمهٔ آتش دهنم

آن لقمه خوشی بخورد یکبارگیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۴۹

 

شمع آمد و گفت: رختِ رفتن بستم

در آتشِ سوزنده به جان پیوستم

چون هر نفسم به گاز سر میفکنند

بر پای که سر نهم که گیرد دستم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۵۰

 

شمع آمد و گفت: دل گرفت از خلقم

کافتاد ز خلق آتشی در فرقم

چون زار نسوزم و نگریم بر خویش

آتش بر فرق و ریسمان در حلقم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۵۱

 

شمع آمد و گفت: این سفر افتاد مرا

کز رفتن آن صد خطر افتاد مرا

سر در کَنَبَم تمام، گویی که نبرد

این کار نگر که در سر افتاد مرا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۵۲

 

شمع آمد و گفت: شهر پر خندهٔ ماست

ابر از سر درد نیز گریندهٔ ماست

چون من ز سر راستیی بر پایم

سر میفکنندم که سرافکندهٔ ماست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۵۳

 

شمع آمد و گفت: دادِ من باید خواست

کز آتشِ سوزنده بمانْدَم کم و کاست

تا در سرِ من نشست ناگه آتش

گویی تو که دل بود که از من برخاست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۵۴

 

شمع آمد وگفت: آمدهام شب پیمای

تا بو که از آتش برهم در یکجای

آتش چو به پای رفت شد عمر به سر

برگفتمت این حدیث از سر تا پای

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۵۵

 

شمع آمد و گفت: سوزِ من گر دانی

چندین بنسوزیم درین حیرانی

چندین چکنی دراز اشک افشانی

تا گرد کنم به دست سرگردانی

عطار
 
 
۱
۱۱۵۰
۱۱۵۱
۱۱۵۲
۱۱۵۳
۱۱۵۴
۶۵۱۳