گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۸

 

در عشق تو از نفع و ضرر نندیشم

چون شمع ز سوزِ پا و سر نندیشم

چون هیچ دگر نیست مرا جز غم تو

تا هست غمت چیزِ دگر نندیشم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۹

 

جان روی دل افروزِ تُرا باید داشت

دل ناوک دلدوزِ تُرا باید داشت

چون شمعم اگر هزار سر خواهد بود

آن چندان سرسوزِ تُرا باید داشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰

 

دل شمع تو شد به یک نفس مرده شود

ور زنده شود جان به لب آورده شود

اشکی که ز سوز میفشانم چون شمع

باز از دم سرد بر رخ افسرده شود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۱

 

تن جز به هوای تو قدم مینزند

جان جز به ثنای تو قلم مینزند

بیچاره دلم که همچو شمعی همه شب

میسوزد و میگرید ودم مینزند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۲

 

ای جان و دلم به جان و دل مولایت

از جای شدم ز عشق یک یک جایت

تو شمعِ منی و منْت پروانه شدم

جز سوخته سر میننهم بر پایت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۳

 

بر خویش بسی چو شمع بگریسته‌ام

تا بی‌تو چرا به خویش نگریسته‌ام

بی‌سوز تو چون شمع فرو مردم من

چون شمع مگر ز سوز می‌زیسته‌ام

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۴

 

کارم که چو زلف تو مشوش دارم

از دست بشد چگونه دل خوش دارم

گر چون شمعم پای بر آتش چه عجب

زیرا که چو شمع سر در آتش دارم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۵

 

ای رفته به آسمان نفیرم بی تو

یک لحظه قرار مینگیرم بی تو

تو شمع منی بیا و میسوز مرا

کان دم که نسوزیم بمیرم بی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۶

 

هر لحظه در آتشِ غمم اندازی

ور ناله کنم در عدمم اندازی

چون شمع اگر زار بگریم بر خویش

در حال سر اندر قدمم اندازی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۷

 

از آتشِ عشق چون تو جان افروزی

چون شمع نفس نمیزنم بی سوزی

عمری است که بی تو جان من میسوزد

آخر بر من دلت نسوزد روزی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۸

 

ای کاش هزار موی بشکافتمی

وز تو سرِ یک موی خبر یافتمی

گر عشق رخِ تو نیستی آتشِ صِرف

چون شمع کی از سوزِ تو سر تافتمی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۹

 

آن دل که چو موم نرمم آمدبی تو

از بس که بسوخت شرمم آمد بی تو

تادیدهام از دور تُرا شمع توام

زان در دهن آب گرمم آمد بی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۰

 

در راه غمِ تو جسم و جوهر بنماند

ره محو شد و رهرو و رهبر بنماند

من راه چگونه گیرم از سرکه چو شمع

تا راه به پای برده شد سر بنماند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۱

 

جان بر گرهِ زلفِ تو آموخته گیر

بی روی تو چشم از دو جهان دوخته گیر

دل را که چو پروانه به پای افتادست

چون شمع اگر بسر برم سوخته گیر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۲

 

از بس که ز غم سوختم ای شمع طراز

چون شمع ز تو سوخته میمانم باز

کوتاه کنم سخن که مینتوان گفت

غمهای دلم مگر به شبهای دراز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۳

 

تادور فتادهام از آن نادره کار

دل گشت به صد پاره و صد شد به هزار

من چون شمعم که در فراقِ رخِ یار

شب میسوزم به روز میمیرم زار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۴

 

دل در غم عشقِ دلفروزم همه شب

وز آتش دل میان سوزم همه شب

هستم چو چراغ مرده تا شب همه روز

وز سوز چو شمع تا به روزم همه شب

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۵

 

تا آتشِ عشقِ او برافروخت مرا

در اشک چو شمع غرقه میسوخت مرا

عمری میگفت رخ به تو بنمایم

چون رخ بنمود دیده بر دوخت مرا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۶

 

در عشق چو شمع من به سوزم زنده

در سوز بروی دلفروزم زنده

امشب همه گردِ من درآیند به جمع

زیرا که چو شمع تا به روزم زنده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۲۷

 

تا روی به روی دلفروز آوردیم

چون شمع گداختیم و سوز آوردیم

بس شب که میان جمع اندوهگنان

چون شمع به صد سوز به روز آوردیم

عطار
 
 
۱
۱۱۴۳
۱۱۴۴
۱۱۴۵
۱۱۴۶
۱۱۴۷
۶۵۱۳