عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۰
چندان که به جهد اسب جان میرانم
چون مینگرم هنوز در زندانم
از بس که زدم آه ز دردِ دلِ ریش
بیم است که با آه برآید جانم
عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۱
بیم است که نُه پردهٔ گردون سحری
برهم سوزم ز سوز دل چون جگری
چون بلبل مست در بهار از غم عشق
مینالم و هیچ کس ندارد خبری
عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۲
کس را چه خبر ز آهِ دلسوزِ دلم
وز واقعهٔ قیامت افروزِ دلم
امروز چنانم که به فردا نرسم
فردای قیامت است امروزِ دلم
عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۳
در عشق، خلاصهٔ جنون از من خواه
جان رفته و عقل سرنگون از من خواه
صدواقعهٔ روزفزون از من خواه
صد بادیه پر آتش و خون از من خواه
عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۴
گر مرد رهی همدم و همدردم باش
پس زن صفتی مکن یکی مردم باش
انکار چه میکنی بیا گر مردی
هم زانوی من دمی درین دردم باش
عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۵
ای قوم! اگر همدم این مسکینید
ماتم زدهای بر سر من بگزینید
وی جملهٔ ذرّات جهان میبینید
تا حشر به ماتم دلم بنشینید
عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۶
اندیشهٔ عالمی مرا افتادست
هر جاکه فتد غمی مرا افتادست
چون خوش دارم دلت که تا جان دارم
تنها همه ماتمی مرا افتادست
عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۷
هر لحظه دل و جان به غمی تازه درند
آواره شده به عالمی تازه درند
گر باشد یک غمم چه غم باشد ازان
یک یک جزوم به ماتمی تازه درند
عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۸
برخاست دلم چنانکه در غم بنشست
وز شیوهٔ جست و جوی عالم بنشست
از درد دلم یکی بگفتم به جهان
ذرات جهان جمله به ماتم بنشست
عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۹
گر مملکت درد مسلم بکنم
هر لحظه تماشای دو عالم بکنم
خواهم که هر آن ذرّه که در عالم هست
من بر هر یک هزار ماتم بکنم
عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۰
در پیشِ نظر این همه میغم ز چه خاست
وین رهگذرِ تیز چو تیغم ز چه خاست
دردا و دریغا که نمیدانم هیچ
کاین چندینی درد ودریغم ز چه خاست
عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۱
دردی که مرا در دل بی درمان است
یک ذرّه ز دل کم نشود تا جان است
گر دردِ دلِ خلقِ جهان جمع کنند
دردِ دلِ من یک شبه صد چندان است
عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۲
چون خیل بلا ز پیش و از پس بودم
ناکس باشم اگر دلِ کس بودم
کارِ من دلسوخته آه است همه
گردر گیرد یک آهِ من بس بودم
عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۳
ره نیست بدان دانه کِشتند مرا
وز قصّهٔ آن خط که نوشتند مرا
گر میبندانم آنکه درمان من است
دانم که ز درد او سرشتند مرا
عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۴
چون هست غمت غمی دگر حاجت نیست
با خون دلم خون جگر حاجت نیست
گفتم که هزار نوحه گر بنشانم
ماتم زده را به نوحه گر حاجت نیست
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۱
ما رندان را حلقه به گوش آمدهایم
ناخورده شراب در خروش آمدهایم
دست از بد و نیک و کفر و اسلام بدار
دُردی در دِه دُردنوش آمدهایم
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۲
ما خرقهٔ رسم، از سرانداختهایم
سر را، بَدَلِ خرقه، درانداختهایم
هر چیز که سدِّ راه ما خواهد بود
گر خود همه جان است برانداختهایم
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۳
تا دل به غم عشق تو در خواهد بود
دُردی کش و رند و در بدر خواهد بود
بر لوح نوشتهاند کاین بی سر و بن
هر روز به صد نوع بتر خواهد بود
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۴
زانگه که مرا عشق تودرکار آورد
بی صبری و بی قراریم بار آورد
تسبیح و ردا صلیب و زنّار آورد
جان برد و ازین متاع بسیار آورد
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۵
در عشق تو دین خویش نو خواهم کرد
در ترسایی گفت و شنو خواهم کرد
زنّارِ چهارْ کرد برخواهم بست
دستار به میخانه گرو خواهم کرد