گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۴

 

تا کی طلبم ز هر کسی پیوستت

یک ره تو طلب اگروفائی هستت

چون بر دل همچوآتشم دست تراست

دستی برنه گرچه بسوزد دستت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۵

 

جان گِردِ تو از میان جان میگردد

تن در هوست نعره زنان میگردد

وان دل که ز زنجیر سر زلف تو جست

زنجیر گسسته درجهان میگردد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۶

 

خود را ز تو بیگناه مینتوان داشت

دل جز به غمت سیاه مینتوان داشت

از دردِ تو بادِ سرد من چندان است

کز باد کُلَه نگاه مینتوان داشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۷

 

مهری که ز تو در دل من بنهفته است

با تو به زبان اگر نگویم گفته است

وقت است که طاق و جفت گویم با تو

در طاق دو ابروی تو چشمت جفت است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۸

 

تا عشق نشست ناگهی در سر من

برخاست ازین غم دل غم پرور من

هرگز به چه باز آید مرغِ دل من

تا بازآید برین که رفت از بر من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۹

 

بی عشق نفس زدن حرام است مرا

کان دم که نه عشقِ اوست دام است مرا

با قربتِ معشوق مرا کاری نیست

اندیشهٔ فکر او تمام است مرا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۰

 

عمری به هوس در تک و تاز آمد دل

تا محرم راز دلنواز آمد دل

پس رفت به پیش باز و جان پاک بباخت

انصاف بده که پاکباز آمد دل

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۱

 

گر دل گویم به پای غم پست افتاد

ور جان گویم به عشق سرمست افتاد

میشست به خون دیده دل دست ز جان

دل نیز چو خون دیده بر دست افتاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۲

 

زانگه که دلم بر آن سمن بر بگذشت

هر دم بر من به درد دیگر بگذشت

با آنکه ز عشق هیچ آبم بنماند

بنگر که چگونه آبم از سر بگذشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۳

 

چون درد و دریغ از دل ریشم بنشد

جان شد به دریغ ودرد خویشم بنشد

گفتم که چو سایه میروم از پس او

این نیز چه سود چون ز پیشم بنشد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۴

 

ماهی که به حسن، عالم آرای افتاد

جان در طلبش شیفته هر جای افتاد

بیچاره دلم که دست و پایی میزد

از دست بشد از آن که در پای افتاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱

 

خواهی که ز شغل دو جهان فرد شوی

با اهل صفا همدم و همدرد شوی

غایب مشو از دردِ دلِ خویش دمی

مستحضرِ درد باش تا مرد شوی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲

 

در عشق اگر جان بدهی جان اینست

ای بی سر و سامان! سرو سامان اینست

گر در ره او دل تو دردی دارد

آن درد نگه دار که درمان اینست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۳

 

کم گوی که ترک حرف میباید کرد

واهنگ رهی شگرف میباید کرد

جانی که ازو عزیزتر چیزی نیست

در درد و دریغ صرف میباید کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۴

 

عاشق ز همه کار جهان فرد بود

از هر دو جهان بگذرد و مرد بود

پیوسته دلش گرم و دمش سرد بود

از ناخنِ پای تا به سر درد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۵

 

بس سر که به زیر تیغ خواهد بودن

کان ماه به زیر میغ خواهد بودن

تا یک نفسم ز عمر میخواهد ماند

تسبیح من «ای دریغ!» خواهد بودن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۶

 

برقی که ز سوی دوست ناگه برود

در حال هزار جان به یک ره برود

هر لحظه ز سوی اودرآید برقی

صد عالم در دم آرد آنگه برود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۷

 

کو جان که به چاره چارهٔ جان کنمش

کو دل که علاجِ دلِ حیران کنمش

دردی دارم که هیچ نتوانم گفت

دردی که بتر شود چه درمان کنمش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۸

 

دل را چو به دردِ عشق افسون کردم

از شهر نهاد خویش بیرون کردم

چون راز ونیاز هر دو معجون کردم

آنگاه دوای دلِ پرخون کردم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۹

 

دل چون دل من غم زده نتواند بود

صد واقعه بر هم زده نتواند بود

تا شربت عالم نشود خونابه

قوت من ماتم زده نتواند بود

عطار
 
 
۱
۱۱۳۲
۱۱۳۳
۱۱۳۴
۱۱۳۵
۱۱۳۶
۶۵۱۳