گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۴

 

ای ابر هوای عشق تو بس خون بار

وی راه غم تو وادیی بس خونخوار

در راه تو از ابر تحیر شب و روز

باران دریغ و درد میبارد زار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۵

 

از درد منت اگر خبر خواهد بود

درمان ز توام درد دگر خواهد بود

درمان چکنم درد ترا چون هر روز

دردی که ز تست بیشتر خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۶

 

ای عشقِ تو عینِ عالم حیرانی

سودای تو سرمایهٔ سرگردانی

حالِ من دلسوخته تا کی پرسی

چون میدانم که به ز من میدانی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۷

 

جانا صد ره بمُردم از حیرانی

بار دگرم زنده چه میگردانی

چون شرح دهم این همه سرگردانی

گر من بنگویم تو همه میدانی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۸

 

چون حسن و جمال جاودان داری تو

شور دل و شیرینی جان داری تو

چون این داری و جای آن داری تو

بس سرگردان که در جهان داری تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱۹

 

در راه تو دانش و خرد مینرسد

با عشق تو نام نیک و بد مینرسد

هستی ترا نهایتی نیست از آنک

هر هست که در تو میرسد مینرسد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۲۰

 

گر قلب نبرد بایدت اینک دل

ور عاشق فرد بایدت اینک دل

گر کعبهٔ شوق بایدت اینک جان

ور قبلهٔ درد بایدت اینک دل

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۲۱

 

تا دل به غمت فرو شد و برنامد

زان روز ز دل نشان دیگر نامد

در پای تو افشاند همی هرچه که داشت

دردا که به جز دریغ با سر نامد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۲۲

 

گاهی چو گهر ز تیغ میتابی تو

گاه از دل پر دریغ میتابی تو

ای ماه زمین و آسمان جانم سوخت

آخر ز کدام میغ میتابی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۲۳

 

گر دل گویم ز غایت مشتاقی

از دست بشد باده بیار ای ساقی

ور جان گویم در ره تو فانی شد

جان فانی شد کنون تو دانی باقی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۲۴

 

جانا! ز غمت این دل دیوانه بسوخت

در دام بر امّید یکی دانه بسوخت

از بس که دل خام طمع سودا پخت

در خامی و سوز همچو پروانه بسوخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۲۵

 

دل بی تو چو بی سلامتی برخیزد

وز نالهٔ او قیامتی برخیزد

ور با تو دمی نشستنم دست دهد

از یک یک ذرّه قامتی برخیزد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۲۶

 

دردی که ز تو رسد دوا نتوان کرد

بر هر چه کنی چون و چرا نتوان کرد

دستار ز دست تونگه نتوان داشت

کز دامن تو دست رها نتوان کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۲۷

 

هم عاشق آن روی چو مه خواهم بود

هم فتنهٔآن زلف سیه خواهم بود

بر باد مده مرا که من در ره تو

تا خواهم بود خاک ره خواهم بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۲۸

 

جانا! غم تو فکند در کوی مرا

چون گوی روان کرد به هر سوی مرا

گر آه برآرم ازدل پرخونم

خونی بچکد از بن هر موی مرا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۲۹

 

زان روز که عشق تو به من درنگریست

خلقی به هزار دیده بر من بگریست

هر روز هزار بار در عشق توام

میباید مُرد زار و میباید زیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۳۰

 

بس قصّه که بر خلق شمردم ز غمت

بس قصّه که زیر خاک بردم ز غمت

گر شادی تو در غم این مسکین است

تو شاد بزی که من بمردم ز غمت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۳۱

 

در عشق توام هم نفس اندوه تو بس

در درد توام دسترس اندوه تو بس

در تنهائی که یار باید صد کس

گر نیست مرا هیچ کس، اندوه تو بس

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۳۲

 

در عشق تو من با دل پرخون چکنم

چون افتادم ز پرده بیرون چکنم

گفتم نفسی برآرم از دل با تو

دل رفت و نفس نماند اکنون چکنم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۳۳

 

تن را که در آتش عذاب افتاده است

بر رشتهٔ جان هزار تاب افتاده است

دل را که به سالها عمارت کردم

اکنون ز می عشق، خراب افتاده است

عطار
 
 
۱
۱۱۳۰
۱۱۳۱
۱۱۳۲
۱۱۳۳
۱۱۳۴
۶۵۱۳