عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۴۷
زلف تو که چون مشک به هر سوی افتاد
بی مهر از آن است که هندوی افتاد
زان گشت چنین شکسته کز غارت جان
از بس که شتاب کرد بر روی افتاد
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۴۸
دل گفت: «رهِ زلف تو چون کوتاهی است»
چون دید که نیست هر زمانش آهی است
در زلفِ تو میرفت و به زاری میگفت:
«یا رب چه دراز و بس پریشان راهی است!»
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۴۹
شب نیست که جان بی تو به لب مینرسد
روزی نه که در غصّه به شب مینرسد
زلفِ تو چنین دراز و من در عجبم
تا دست بدو از چه سبب مینرسد
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۵۰
در زلف اگرچه جایگاهی سازی
با این دلِ سرگشته نمیپردازی
با تو سخنِ زلف تو مینتوان گفت
زیرا که ورا از پسِ پشت اندازی
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۵۱
زان خط که به گردِ شکر آوردی تو
خوندلم و قفای خود خوردی تو
گفتم که مکن به دلبری زلفت کژ
دیدی که بتافتی و کژ کردی تو
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۵۲
بوئی که ز زلف مشکبوی تو رسد
دل در طلبش بر سر کوی تو رسد
آن زلف سیاهِ تو بلایی سیه است
ترسم که نیاید که به روی تو رسد
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۵۳
چون گشت دل من از سر زلف تو مست
هرگز بندادم ز سر زلف تو دست
گفتی سر زلف من کرا خواهد بود
دانی که سر زلف تو دارم پیوست
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۵۴
در عشق رخت چون رخ تو بیشم نیست
قربان تو گردم که جز این کیشم نیست
بردی دل من به زلف و بندش کردی
زانست که یک لحظه دل خویشم نیست
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۵۵
گر لعل لب تو آب حیوانم داد
ور چشم خوش تو قوت جانم داد
زلف تو به دست سخت میخواهم داشت
من این شیوه ز دست نتوانم داد
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۵۶
هرکاو رخ تو بدید حیران ماند
وز لعل لب تو لب به دندان ماند
وانکس که سرِ زلفِ پریشانِ تو دید
کافر باشد اگر مسلمان ماند
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۵۷
ای خاصیتِ لعل تو جان پروردن
تا کی ز سر زلف تو غارت کردن
چون من دو هزار عاشق بی سر و بن
هر دم سر زلفت فکند در گردن
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۵۸
دل در سر زلف چون توحسن افروزی
چون شمع دمی نمیزید بی سوزی
برکش سر زلفت که بلایی است سیاه
ترسم که به گرد تو درآید روزی
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۵۹
مشکین رسنت چو پردهٔ ماه شود
بس پرده نشین که زود گمراه شود
ور چاهِ زنخدانت ببیند بیژن
دانم که بدان رسن فراچاه شود
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۰
چون چشمِ تو تیرِ غمزه محکم انداخت
هر لحظه هزار صید بر هم انداخت
چون زلف تو سر بستگی آغاز نهاد
سرگشتگیی در همه عالم انداخت
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۱
گفتی که اگر میطلبی تدبیری
هرچت باید بخواه بیتأخیری
زلفت خواهم ازانکه در میباید
دیوانگی مرا چنان زنجیری
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۲
دل روی بدان زلفِ سرافراز آورد
با هر شکن زلف تو صد راز آورد
روزی زسرِ زلفِ تو موئی سرتافت
سودای تواش موی کشان باز آورد
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۳
گه لعلِ تو از قند دلم خواهد تافت
گه زلفِ تو از بند دلم خواهد تافت
از زلفِ درازِ تو دلم میتابد
تابش در ده چند دلم خواهد تافت
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۴
تا زلف ترا به خونِ دل، رای افتاد
دل در سرِ زلفِ تو به صد جای افتاد
از بس که سرِ زلفِ تو کردند به خم
دیدم که سرِ زلفِ تو در پای افتاد
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۵
در زلفِ تو صد حلقهٔ دیگرگون است
هر حلقهٔ او تشنهٔ صدصد خون است
مینتوان گفت وصفِ زلفت چون است
باری ز حساب عقل ما بیرون است
عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۶۶
ای بیخبر از رنج و گرفتاری من
شادم که تو خوشدلی به غمخواری من
تا غمزه به خونِ دلِ من بگشادی
در زلف تو بسته است نگونساری من