گنجور

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۷

 

ای زلفِ تو صد دامِ ستم افکنده

جانِ همه عاشقان به غم افکنده

هرجا که درین پرده وجودی مییافت

یک پرتو رویت به عدم افکنده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۸

 

جانا غم عشقت دل و دینم نگذاشت

یک ذرّه گمانم و یقینم نگذاشت

گفتم که ز دستِ تو کنم بر سرْ خاک

خود عشقِ رخت فرا زمینم نگذاشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۹

 

زلف و رخِ تو که قصدِ جان دارندم

در هر نفسی کار به جان آرندم

از سایهٔ زلفِ تو رخت چون بینم

کز سایه به آفتاب نگذارندم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۰

 

ای روی چو آفتابِ تو پشت سیاه

بی پشتی تو مه ننهد روی به راه

از روی توآفتاب را پشت شکست

وز روی تو پشتِ دست میخاید ماه

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۱

 

ای پیش تو سرو و ماه پیوسته رهی

با قد چو سرو و با رخ همچو مهی

مه چهره و سرو قد بسی هست ولیک

تابندهتر است ماه بر سروِ سهی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۲

 

چون ماه، به قطع، آب روی تو نداشت

یک ذرّه ز آفتاب روی تو نداشت

خورشید که جملهٔ جهان روشن از اوست

شد زرد از آنکه تابِ روی تو نداشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۳

 

گر پرده ز روی دلستان برگیری

هر پرده که هست در جهان برگیری

چون زندگی از عشق تو داریم همه

وقت است که این بدعت جان برگیری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۴

 

ای گم شده درحسنِ تو هر دیدهوری

گوئی که ز حسنِ خود نداری خبری

خلقی به نظارهٔ تو میبینم مست

تو از چه نظاره میکنی در دگری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۵

 

تا دیده بر آن عارضِ گلگون افتاد

چشمم ز سرشک چشمهٔ خون افتاد

هر راز که در پردهٔ دل پنهان بود

باخونِ جگر ز دیده بیرون افتاد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۶

 

گر در همه عمر آرزوئیم بوَد

از وصلِ تو قدرِ سرِ موئیم بوَد

بی روی تو بر روی ازان میگریم

تا پیشِ تو بو که آب روئیم بوَد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۷

 

ای تُرک! دلم غاشیه بر دوش تو شد

جانم ز جهان واله و مدهوش تو شد

بر سیمِ بناگوش تو چون جملهٔ خلق،

در مینگرند، حلقه در گوش تو شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۸

 

تا حلقهٔ آن زلف مشوّش دیدم

دل را به میانه در کشاکش دیدم

تا روی چوآتش تودیدم از دور

دور از رویت به چشم آتش دیدم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۱۹

 

در جنب رخت چو ماه میننماید

میگردد و میکاهد و میافزاید

از غیرت روی همچو خورشید تو ماه

دیرست که ماهتاب میپیماید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۲۰

 

بی عشق تو زیستن دریغم آید

جز از تو گریستن دریغم آید

چون نیست ز نازکی ترا تاب نظر

در تو نگریستن دریغم آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۲۱

 

ای حسن تو درحدّ کمال افتاده

شرح دهنت کار محال افتاده

خورشید، که در زیر نگین دارد ملک،

از شرم رخ تو در زوال افتاده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۲۲

 

خورشید که چرخ در نکوئیش آورد

گوئی که برای یافه گوئیش آورد

چون پیشِ رخِ تو لافِ نیکوئی زد

زان لافِ دروغْ زرد روئیش آورد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۲۳

 

ای نرگسِ صفرا زده سودائی تو

تر گشته و تازه پیشِ رعنائی تو

در هیچ نگارخانهٔ چین هرگز

صورت نتوان کرد به زیبائی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۲۴

 

لعلت که بلای دل و دین آید هم

گه چون گل و گه چو انگبین آید هم

گر خوبی ماهِ آسمان بسیارست

پیشِ رخِ تو فرا زمین آید هم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۲۵

 

تا روی چو آفتاب جانان بفروخت

ازحسن جهان بر مه تابان بفروخت

از رشک رخت کمال بسیار خرید

تا بفروزد جمله به نقصان بفروخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۲۶

 

گل را به چمن گونهٔ رخسار تو نیست

مه را به سخن لعل شکربار تو نیست

خورشید جهان فروز را یک ساعت

در هیچ طریق تاب دیدار تو نیست

عطار
 
 
۱
۱۱۲۰
۱۱۲۱
۱۱۲۲
۱۱۲۳
۱۱۲۴
۶۵۱۳