عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۶
گاهی به خودم بار دهد مستی مست
گاهی ز خودم دور کند پستی پست
گاهیم چنان کند که حیران گردم
تا هست جهان و در جهان هستی هست
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۷
زان بگرفته است لشکری پیش و پسم
تا یک نفسی به خویشتن در نرسم
از پرده برون میفکند هر نفسم
تا من بندانم که کیم یا چه کسم
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۸
چون داد دلم دل گسلم میندهد
جز درد و دریغ حاصلم میندهد
گرچه دل من ببرد دل او را باد!
دل باز چه خواهم چو دلم میندهد
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۵۹
جان میسوزد هر نفسم تا کی ازین
دل میندهد هیچ کسم تا کی ازین
بگرفت بلا پیش و پسم تاکی ازین
فریاد ز فریاد رسم تاکی ازین
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۶۰
چه عشوه و دم بود که دلدارنداد
دل برد و به دلبریم اقرار نداد
گفتم که مرا به پیشِ خود بار دهد
از بیرحمی خود دلش بار نداد
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۶۱
هم دیده بر آن روی چو مه باید داشت
هم توبه ازان روی گنه باید داشت
گفتم: «جانا چشم من ازدست بشد»
گفتا: «چکنم چشم نگه باید داشت»
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱
خورشید رخت ملک جهان میبخشد
دُرّ سخنت گنج نهان میبخشد
صد جان یابم از غم عشقت هر روز
گویی که غم عشق تو جان میبخشد
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۲
ای هر نفسی جلوهگری افزونت
گه رد خاکست جلوه، گه در خونت
همچون متحیری فرو ماندهام
از لطف حجابهای گوناگونت
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۳
از بس که شکر فشاند عشق تونخست
جاوید همه جهان شکر خواهد جست
هرچیز که مییابم و میخواهم جست
گویی شکر لعل تو دارد بدرست
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۴
گاهی به سخن قوت روانم بخشی
گاهی به سحر راز نهانم بخشی
گر دل ببری هزار دل باز دهی
ور جان ببری هزار جانم بخشی
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۵
ای خوش دلی هر دو جهانم غم تو
بیزحمت تن مونس جانم غم تو
آن چیز که آشکار مینتوان گفت
تعلیم کنی راز نهانم غم تو
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۶
در هر چیزی که بود دل بستگیم
از جمله بریده گشت پیوستگیم
دیوانگی عشق تو از یک یک چیز
خو باز همی کند به آهستگیم
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۷
یک ذرّه ز عشق تو به صحرا آمد
تا این همه گفت و گوی پیدا آمد
جان نعره زنان در بن دریا افتاد
دل رقص کنان با سر غوغا آمد
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۸
در هر چیزی ترا جمالی دگرست
در هر ورق حسن تو حالی دگرست
هرناقص را ازتو کمالی دگرست
هر عاشق را ز تو وصالی دگرست
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۹
سرگشتهٔ تست، نُه فلک، میدانی
گرد در تو گشته به سرگردانی
تو خورشیدی ولی میان جانی
خورشید که دیدهست بدین پنهانی
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۰
ای یاد تو آب زندگانی جان را
اندوه تو عین شادمانی جان را
یک ذرّه تحیر تو در پردهٔ جان
خوش تر ز نعیم جاودانی جان را
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۱
با جان چه کنم که عشق تو جانم بس
درمان چکنم درد تو درمانم بس
در عشق تو، صد هزار دردست مرا
یک ذرّه گر افزون کنیم آنم بس
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۲
چون روی تو مینبینم ای شمع طراز
چون شمع ز تو سوخته میمانم باز
گر بنشینی با تو بسی دارم کار
ور بنیوشی با تو بسی دارم راز
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۳
هر شب که نیاوری شبیخون غمت
بنشینم و خوش همی خورم خون غمت
تو شادبزی که در هوای غم تو
کاری دگرم نماند بیرون غمت
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۴
من عاشق روی تو ز دیری گاهم
در عشق تو نیست هیچ کس همراهم
گر خلق جهان شادی عشقت خواهند
تا جان دارم من غم عشقت خواهم