عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۴
اندر طلب حضرت جاوید آخر
ماندی تو میان بیم و امید آخر
یک ذرّه وجود تست و در یک ذره
چندی تابد فروغ خورشید آخر
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۵
دل گم شد و در ره الاهی اِستاد
در بادیهٔ نامتناهی اِستاد
هان ای دل بیقرار! عمری رفتی
تا چند روی تو چون نخواهی اِستاد
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۶
نه هیچ کسی به زندگانیش گرفت
نه نیز به مرگ جاودانیش گرفت
تو پشهٔ عاجزی و او صرصرِ تند
بنشین تو که هرگز نتوانیش گرفت
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۷
آن ذوق که در شکر چشیدن باشد
مندیش که در شکر شنیدن باشد
زنهار مدان اگر بدانی او را
کان دانستن بدو رسیدن باشد
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۸
ای مانده به زیرِ پرده! او کی باشی
گه خفته و گاه خورده، او کی باشی
کفرست حلول چند از کفر و فضول
او هست و تو هست کرده، او کی باشی
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۱۹
چو مهرهٔ مِهر بازی ای سرو سهی
چون از گهر حقیقتی حقه تهی
هرگه که همی حقی به دست تو بود
زنهار چنان کن که ز دستش ندهی
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۲۰
گر بندِ امیدِ وصلِ او بست ترا
بندیش که هیچ جای آن هست ترا
عاجز بنشین و پای در دامن کش
در دامن او کجا رسد دست ترا
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۲۱
هم هر ساعت در ره تاریکتری
هم هر روزی به دیده باریکتری
هرگز چو به وصلش نرسد هیچ کسی
چندانکه روی به هیچ نزدیکتری
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۲۲
گر گنج به تو رسید پنهان میدار
ور نه بنشین مصیبت جان میدار
گر شادی وصل او به تو مینرسد
باری رسدت ماتم هجران، میدار
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۲۳
ذرات جهان در اشتیاقند همه
اجزای فلک به عشق طاقند همه
از هر چه که هست و هرکه خواهی گوباش
امید ببر، که در فراقند همه
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۲۴
ای کاش ترا دیدهٔ دیدن بودی
یا گوش مرا هیچ شنیدن بودی
در کرّی و کوریم نبایستی بود
گر یک سر مو روی رسیدن بودی
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۲۵
تا جان دارم همچو فلک میپویم
وز درد وصال او سخن میگویم
آن چیز که کس نیافت آن میطلبم
آن چیز که گم نکردهام میجویم
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۲۶
گر بشتابم نه روی بشتافتن است
ور سر یابم نه گنج سر یافتن است
جز حسرت و خون دل چه بر خواهد خاست
زین یافتنی که عین نایافتن است
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۲۷
دردا که ز بی نشان نشانم نرسید
وز بحر عیان عین عیانم نرسید
عمری من تشنه بر لب دریایی
بنشستم و قطرهای به جانم نرسید
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۲۸
نه دل دارم نه جان نه تن چتوان کرد
نه خرقه نه لقمه نه وطن چتوان کرد
از خورشیدی کزو همه کون پرست
یک ذرّه نمیرسد به من چتوان کرد
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۲۹
تا چند غم این ره پر بیم کشیم
بر چهره ز خون، جدول تقویم کشیم
گردست به دامن وصالش نرسید
کو پای که در دامن تسلیم کشیم
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۳۰
چون یار نمیکند دمی همدمیم
زین غم نفسی نیست سرِ آدمیم
ور در همه عمر یک دم آید بَرِ من
با گوشه نشاندم ز نامحرمیم
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۳۱
من عاشقِ زارِ روی یارم چکنم
از معتکفانِ کوی یارم چکنم
گر دیدهٔ من شوند ذرّات دو کون
نتوان نگریست سوی یارم چکنم
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۳۲
هر جان که فدای روی اونتوان کرد
از ننگ نظر به سوی او نتوان کرد
از طرهٔ او سخن توان گفت ولیک
انگشت به هیچ موی او نتوان کرد
عطار » مختارنامه » باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد » شمارهٔ ۳۳
دل تحفهٔ دلنواز نتوان آورد
دل کیست که جان فراز نتوان آورد
خواهی که جمال دوست در چشم آری
دریا به سکرّه باز نتوان آورد