عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۳۸
گاه از مویی مشوشت باید شد
گه نیز به هیچ دل خوشت باید شد
در عشق گر آتشی همه یخ گردی
ور یخ باشی چو آتشت باید شد
عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۳۹
جانا زغمت بسوختی جان، ما را
نه کفر گذاشتی نه ایمان، ما را
چون دانستی که نیست درمان، ما را
سر در دادی بدین بیابان، ما را
عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۴۰
گر جان گویم برآمد و حیران شد
ور دل گویم واله و سرگردان شد
گفتی که به عجز معترف باید گشت
عاجزتر ازین که من شدم نتوان شد
عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۴۱
اینجا که منم، پردهٔ پندار بسی است
وانجا که تویی، پردهٔ اسرار بسی است
تا زین همه پردهها که اندر راه است
یا در تو رسم یا نرسم، کار بسی است
عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۴۲
در عالم خوف روزگاری دارم
زیرا که امید چون تو یاری دارم
چون من هر دم فرو ترم تو برتر
تادر تو رسم درازکاری دارم
عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۴۳
گر شادی تو معتبرم میآید
در جنب غمت مختصرم میآید
هرچند وصال درخورم میآید
اندوه فراق خوشترم میآید
عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۴۴
تا زلف تو چون کمند میبینم من
افتاده دلم به بند میبینم من
هرگز نرسد دست به فتراک توام
فتراک تو بس بلند میبینم من
عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۴۵
ای گم شده از جای به صد جای پدید
پیش تو نه جان نه عقل خود رای پدید
روزی صد ره ز پای رفتم تا سر
لیکن تو نه در سری نه در پای پدید
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱
تیرِ طلبِ عشق، روان، میانداز
از زه چه کنی فرو کمان میانداز
گر تیر تو اکنون به هدف مینرسد
آخر برسد تو همچنان میانداز
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۲
تا دولت برگشته چه خواهد کردن
وین چاک دگر گشته چه خواهد کردن
وین قطرهٔ خون که زیر صد اندوه است
یعنی دل سرگشته چه خواهد کردن
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۳
تا کی باشم گِردِ جهان در تک و تاز
بر هیچ نه قطع میکنم شیب و فراز
چیزی که فلک نیافت در عمرِ دراز
من میطلبم تا ز کجا یابم باز
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۴
بر دل گرهی بستم و بر جان باری
و افتاد بر آن گره، گره بسیاری
پوشیده نمانَد سرِ مویی کاری
گر باز شود این گرهم یک باری
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۵
هر چند نیم در ره او بر کاری
نومید نیم به هیچ وجهی باری
در پرده چو زیر چنگ مینالم زار
کاری بکند زاری من یک باری
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۶
در اصل چو مقبول ونه مهمل بودم
نه بوالعجب احوال و نه احول بودم
در فرع به صد هزار بند افتادم
آخر برسم بر آنچه اوّل بودم
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۷
گر دست دهد به زندگانم مردن
آسان باشد به یک زمانم مردن
یک لحظه همی چنان که میباید زیست
گر زیسته آید، بِهْ توانم مردن
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۸
گفتم که اگرچه هست کارم بنظام
از ترس تو میطپم چو مرغی در دام
گفتا:ترسان به از خداوند غلام
چون میترسی مترس و میترس مدام
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۹
جانا! نظری در دل درویشم کن
یا چارهٔ جان چاره اندیشم کن
این میدانم که خاک میباید شد
گر خاک کنی خاک ره خویشم کن
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۰
عمریست که شرح حال تو میگویم
واندوه تو با خیال تو میگویم
چون هست محال آنکه کس در تو رسد
باری سخن وصال تو میگویم
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۱
جانا! نه نکو نه نانکو آمدهام
در یکتائی هزار تو آمدهام
هرچند که از کوی خودم راندهای
آخر نه به کوی تو فرو آمدهام
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۲
نی از سر زلفت خبری میرسدم
نی از لبِ لعلت شکری میرسدم
از روی توام گر نظری مینرسد
در کوی تو باری گذری میرسدم