گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۰

 

از کفر بتر بی تو غنودن ما را

آخر ز تو گفتن و شنودن ما را

ای روی چو ماه کرده در خاک سیاه

بی روی تو نیست روی بودن ما را

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۱

 

در خاک ترا وطن نمیدانستم

وان ماه تو در کفن نمیدانستم

میدانستم که بی تو نتوانم زیست

بی روی تو زیستن نمیدانستم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۲

 

تا چند کشم ز مرگ تو درد از تو

وز سینهٔ آتشین دم سرد از تو

ای چشم و چراغ گو که تدبیرم چیست

چون بردم رنج خاک برخورد ازتو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۳

 

دردا که بر چون سمنت می‌ریزد

زلف سیه پرشکنت می‌ریزد

ای سی و دو سالهٔ من آخر بنگر

کان سی و دو دُر از دهنت می‌ریزد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۴

 

ای آن که به گِل، گُل چمن پوشیدی

در زیر زمین مشک ختن پوشیدی

دی از سر ناز پیرهن پوشیدی

و امروز به خاک در، کفن پوشیدی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۵

 

در ماتم تو چرخ سیه پوش بماند

ارواح ز فرقت تو مدهوش بماند

درداکه گل نازکت از شاخ بریخت

وان بلبل گویای تو خاموش بماند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۶

 

از مرگ تو فاش گشت رازم چکنم

چون تو بشدی من به که نازم چکنم

ای جان و دلم! بسوختی جان و دلم

من بی تو کجا روم چه سازم چکنم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۷

 

ای رفته و ما را به هلاک آورده

وان سرو بلند در مغاک آورده

بر خاک تو ماهتاب میتابد و تو

آن روی چو ماه را به خاک آورده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۸

 

از گریهٔ زار ابر، گل تازه و پاک

خندان بدمید دامن خود زده چاک

زان میگریم چو ابر بر خاک تو زار

تا بو که چو گل شکفته گردی از خاک

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۳۹

 

بس زود به مرگ کردی آهنگ آخر

گویی رفتی هزار فرسنگ آخر

از ناز چو درجهان نمیگنجیدی

چون گنجیدی در لحد تنگ آخر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴۰

 

زین پس ناید ز دیدگانم دیدن

بی روی تو تیره شد جهانم دیدن

جایی که تو بودهای نگه مینکنم

من جای تو بی تو چون توانم دیدن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴۱

 

چون مردن تو از پی این زادن بود

برخاستن تو عین افتادن بود

از بهر چه بود این همه جان کندن تو

چون عاقبت کار تو جان دادن بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴۲

 

رفتی تو به خاک و یاسمن بی تو رسید

گل نیز، دریده پیرهن، بی تو رسید

گلزار شود خاکِ تو از خونِ دلم

گر برگویم آنچه به من بی تو رسید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴۳

 

گل خندان شد ز گریهٔ ابر بهار

با ما بنشین یک نفس ای سیم عذار

بندیش که چون بسر شود ما را کار

بسیار به خاک ما فرو گریی زار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴۴

 

روزی که ز خاک من برون آید خار

گلبرگ رخم چو خاک ره گردد خوار

بگری بگری بر سر خاک من زار

گو ای همه خاک گشته کو آن همه کار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۴۵

 

جانا رفتم بر دل پاکم بگری

بر جای سیاه سهمناکم بگری

ای گل! چو شدم به خاک، تو نیز مخند

وی ابر بسی بر سر خاکم بگری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۱

 

چون جان دلم ز سیر،‌چون برق شدند

مستغرق او، ز پای تا فرق شدند

این فرعونان که در درونم بودند

از بس که گریستم همه غرق شدند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۲

 

در عشق مرا چه کار با پردهٔ راز

کار من دل سوخته اشک است و نیاز

هر چند که جهد میکنم در تک و تاز

از دیدهٔ من اشک نمیاستد باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۳

 

دریای دلم گرچه بسی میآشفت

از غیرت خلق گوهر راز نسفت

رازی که دلم ز خلق میداشت نهفت

اشکم به سر جمع به رویم در گفت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۴

 

خون دل من که هر دم افزون گردد

دریا دریا ز دیده بیرون گردد

وانگه که ز خاکِ تنِ من کوزه کنند

گر آب در آن کوزه کنی خون گردد

عطار
 
 
۱
۱۰۹۷
۱۰۹۸
۱۰۹۹
۱۱۰۰
۱۱۰۱
۶۵۱۳