عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۰
دی بر سر خاک دلبری با دل ریش
میباریدم خون جگر بر رخ خویش
آواز آمد که چند گریی بر ما
بر خویش گری که کار داری در پیش
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۱
ای ماه زمین به برج افلاک شدی
یا رب که چه پاک آمدی و پاک شدی
ناخورده در آتش جوانی آبی
چون باد درآمدی و برخاک شدی
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۲
ای پشت بداده رفته هم روز نخست
برخیز که این گریهٔ ابر از غم تست
تا ابر بهار خاک پای تو بشست
بر خاک تو سبزه همچو خطّ تو برُست
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۳
بر خاک تو چون بنفشهام سر در بر
بیبرگ گلت چو حلقه ماندم بر در
گر از سر خاک تو بگردانم روی
بادا ز سر خاک تو خاکم بر سر
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۴
رفتی و مرا خار شکستی در دل
در دیدهنیی اگرچه هستی در دل
بر خاک تو برخاست دل پرخونم
کز دیده برفتی و نشستی در دل
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۵
ای کرده شب باز پسین ماتم خویش
گِل کرده، زمین ز دیدهٔ پر نم خویش
در راحت و رنج غمگسارم تو بُدی
چون تو بشدی با که بگویم غم خویش
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۶
رفتی تو و خون جگریست از تو مرا
جان بر لب و دل پر خطریست از تو مرا
یک موی ندارم که نه آغشتهٔ تست
بر هر مویی نوحه گریست از تو مرا
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۷
ای نور رخت خاک سیه بگرفته
وز مرگ توآفتاب و مَه بگرفته
وین عالم چون عجوزهٔ فانی را
از آرزوی تو دردِ زَه بگرفته
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۸
چون گریهٔ من ابر بهاری نبود
چون نالهٔ من ناله بزاری نبود
چون من زغم مرگ تو ای یار عزیز
در شهر به صد هزار خواری نبود
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۱۹
ای محرم من کیست کنون محرم تو
بیم است که خود را بکشم از غم تو
خود از دل ماتم زده چتوانم گفت
کو ماتم خود بداشت در ماتم تو
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۰
برخیز که ابر خاک را میشوید
تا سبزه ز خاک تو برون میروید
ای خفته اگر سخن نمیگوئی تو
این خاک تو گوئی که سخن میگوید
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۱
از مرگِ تو هر دمی دگرگون باشم
گَه بر سرِ خاک و گاه در خون باشم
روزیت ندیدمی بجان آمدمی
چندین گاهت ندیدهام چون باشم
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۲
گل بیرخ گلرنگ تو خاریست مرا
چشم از غم تو چو چشمه ساریست مرا
بیروی تو ای روی به خاک آورده
آشفته دلی و روزگاریست مرا
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۳
گفتم همه عمر نازنینت بینم
امروز چه گونه در زمینت بینم
ای در دل خاک خفته خون کرده دلم
کی دانستم که این چنینت بینم
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۴
کو کس که دل از مرگِ تو خون مینکند
تن نیز ز نوحه سرنگون مینکند
از خاک چو سبزه سرنگون کرد بسی
چون سبزه خطی سبز برون مینکند
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۵
بی روی تو در ماه سیاهی آمد
مرگت به جوانی و پگاهی آمد
خفتی نه چنان نیز که برخواهی خاست
رفتی نه چنان که باز خواهی آمد
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۶
ناگاه چو رخ به راه میآوردی
به هرچه خط سیاه میآوردی
دردا که به گِردِ خطّ تو خاک گرفت
خطّی که به گرد ماه میآوردی
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۷
از ناز چه سود چون بسودی آخر
بی شمع شبی چون نغنودی آخر
اکنون به کفن در بغنودی در خاک
رفتی و تو گویی که نبودی آخر
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۸
جان را چو ز رفتن تو آگاهی شد
دل در سر نالهٔ سحرگاهی شد
کو آن همه دولت تو ای گنج زمین
کی دانستی که اینچنین خواهی شد
عطار » مختارنامه » باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان » شمارهٔ ۲۹
تا خاک تو گشت غم گسارم بی تو
بس خون که ز دیده میببارم بی تو
از روی چو گلبرگ و خط سبز تو ماند
برگ گل و سبزه یادگارم بی تو