گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۲۵

 

دل از طربِ زمانه برداشتنیست

و افزون طلبی ما کم انگاشتنیست

تا چند چو کرمِ پیله بر خویش تنیم

چون هر چه تنیدهایم بگذاشتنیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۲۶

 

آن چیست مرا از غم و تیمار که نیست

وز ناکامی اندک و بسیار که نیست

از جملهٔدخل و خرج این عالم خاک

بادی است مرا در سر و انگار که نیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۲۷

 

جانی است درین راه خطرناک شده

تن زیر زمین ز نیک و بد پاک شده

بس رهگذری که بگذرد بر من و تو

ما بیخبر از هر دو جهان خاک شده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۲۸

 

از عمر، تمام بهره، برداشته گیر

هر تخم که دل میطلبد کاشته گیر

اول برخیز و هرچه گرد آوردی

آخر به دریغ جمله بگذاشته گیر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۲۹

 

هر دیده که روی در معانی آورد

بیشک ز کمال زندگانی آورد

بر باد مده عمر که هر لحظه ز عمر

صد مُلک به دست میتوانی آورد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۳۰

 

عشاق که قصّهٔ دل افروز کنند

جان همچو چراغ در سرِ سوز کنند

با خویش حساب خود شب و روز کنند

فردای قیامتِ خود امروز کنند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۳۱

 

هر روز ز دل بر سرِ آتش میباش

خاکِ کفِ پای خلقِ سرکش میباش

هر شب ز جگر نواله درهم میپیچ

درخون میزن نواله و خوش میباش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۳۲

 

تا چند درِ فتوح جان دربندی

در پیش بُتِ نفس میان دربندی

گر میخواهی که بر تو بگشاید کار

از نیک و بدِ خلق زبان دربندی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۳۳

 

هم تن ز وجودِ جان فرو خواهد ماند

هم جان ز همه جهان فرو خواهد ماند

بگشای زبانِ لطف با جملهٔ خلق

کز نیک و بدت زبان فرو خواهد ماند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۳۴

 

گر دیدهوری جمله نکو باید دید

بر باید رفت و پس فرو باید دید

بنگر به درختِ سرنگونسار که چیست

یعنی همه شاخِ صنعِّ او باید دید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۳۵

 

گر عقل تو کامل است کم خور غم خویش

هرکس را عالمی و تو عالم خویش

کس ماتم تو، چنانکه باید، نکند

بر خود بگری و خود بکن ماتم خویش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۱

 

چون نشنودی ز یک مسافر که چه بود

کی بشناسی اول و آخر که چه بود

هرحکم که کردهاند، در اول کار،

آگاه شوی در دم آخر که چه بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۲

 

گاه از سر طاعتی برون آیی تو

گه در کف معصیت زبون آیی تو

نومید مشو هرگز و امید مدار

تا آخر دم ز کار چون آیی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۳

 

خون شد همه جانها و جگرها همه ریش

و آگاه نگشت هیچ کس از کم و بیش

خوش خوش بشنو حدیث خویش ای درویش

از پس منشین که کار داری در پیش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۴

 

آن کس که تمام متّقی خواهد بود

ایمن بدنش احمقی خواهد بود

جز در دم واپسین نگردد روشن

تا خواجه سعید یا شقی خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۵

 

چندان که ز مرگ میبگویم دل را

تنبیه نمیاوفتد این غافل را

مشکل سفری است ای دل غافل در پیش

چه ساختهای این سفر مشکل را

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۶

 

گر تن گویم عظیم سست افتادست

ور دل گویم نه تن درست افتادست

این چندینی مصیبتم هر روزی

ازواقعهٔ شب نخست افتادست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۷

 

چون خواهد بود در کمین افتادن

بر خاستنت زیرترین افتادن

انصاف بده دلا که کاری است عظیم

در ششدرهٔ روی زمین افتادن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۸

 

گر دل بر امید رهنمون بنشیند

ور در غم خود میان خون بنشیند

در ششدرهٔ خوف و رجا مانده است

تا آخر کار مهره چون بنشیند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۹

 

پیوسته چو ابر این دل بیخویش که هست

خون میگرید زین ره در پیش که هست

گویند: چه کارت اوفتادست آخر

چه کار بود فتاده زین بیش که هست

عطار
 
 
۱
۱۰۸۹
۱۰۹۰
۱۰۹۱
۱۰۹۲
۱۰۹۳
۶۵۱۳