سر بار بگشاد در بارگاه

بیاورد یک سر همه نزد شاه

پیاده بدانند و پیل و سپاه

رخ واسب و رفتار فرزین و شاه

همان باژ و ساوی که فرمودشاه

به خوبی فرستم بران بارگاه

نهادند شطرنج نزدیک شاه

به مهره درون کرد چندی نگاه

ببینی چویابی به بازیش راه

رخ و پیل و آرایش رزمگاه

رد وموبدان نماینده راه

برفتند یک سر به نزدیک شاه

کنون رای قنوج گوید که شاه

ندارد یکی مرد جوینده راه

فرستادهٔ شاه را پیش خواه

کسی را که دارند ما را نگاه

بیاراست دانا یکی رزمگاه

به قلب اندرون ساخته جای شاه

هشیوار دستور در پیش شاه

به رزم اندرونش نماینده راه

به هرجای پیش وپس اندر سپاه

گرازان دو شاه اندران رزمگاه

ز نیروی و فرمان و جنگ سپاه

بگسترد و بنمود یک یک شاه

ز بازی و از مهره و رای شاه

وزان موبدان نماینده راه

سپهدار بنمود و جنگ سپاه

هم آرایش رزم و فرمان شاه

ابا باژ یکساله از پیشگاه

فرستاد یک سر به درگاه شاه

چو آگاهی آمد ز دانا به شاه

که با کام و با خوبی آمد ز راه

ببر در گرفتش جهاندار شاه

بپرسیدش از رای وز رنج راه

سپاس از خداوند خورشید وماه

کزویست پیروزی و دستگاه

همیدون بدش تاج و گنج و سپاه

همیدون نگین وهمیدون کلاه

که این خرد کودک نداند سپاه

نه داد و نه خشم و نه تخت و کلاه