اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۳۳
در هر چه نظر کنم ترا می بینم
من غیر تو از جهان کجا می بینم
هر نیک و بدی که در همه عالم هست
آئینه روی جانفزا می بینم
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۳۴
مخمور شراب جام وحدت مائیم
دردی کش میخانه کثرت مائیم
آزاده ز طعن دشمن و جور رقیب
با دوست حریف بزم قربت مائیم
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۳۵
در دام کمند زلف تو افتادم
سودای چنین ز غم کند آزادم
جان درغم زلفت ار چه آشفته بود
از روح و صفای روی تو دلشادم
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۳۶
عمری بامید آنکه رویت بینم
یا بو که گلی ز باغ وصلت چینم
از کعبه بجستم و ندیدم این دم
ترسائی و بت پرستیت آئینم
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۳۷
میسوزم و میگدازم و میگویم
وصلت چو نمیشود چرا میبویم
باشد که به شهر وصل تو ره یابم
این بادیه فراق را میپویم
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۳۸
ما از غم تو روی به صحرا کردیم
واندر طلبت پشت به دنیا کردیم
رندانه ز هر دو کون آزاد شدیم
وامق صفتی روی به عذرا کردیم
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۳۹
اسیری از سگان نوربخش است
از آنش دردو عالم نوربخش است
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۴۰
پیش غمم ز عشق شه بیوفای من
یعقوب آنچه دیده کمیته جفای من