گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱

 

خونِ من خاکی که بریزد آخر

با خاک به خونی که ستیزد آخر

در خون دلم مشو که من خاک توام

از خون کفی خاک چه خیزد آخر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲

 

بی چهرهٔ تو چشم کرادارم من

خون میریزی که خونبها دارم من

خونی که بریختی چو بگشادی دست

در گردن من کن که روا دارم من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۳

 

تاکی بی تو زاری پیوست کنم

جان را ز شراب عشق تو مست کنم

گاهی خود را نیست و گهی هست کنم

وقت است که در گردن تودست کنم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۴

 

خواهم که همی عاشق رویت میرم

سرگشته چو موی پیش مویت میرم

دانم به یقین که زنده مانم جاوید

گر نعرهزنان در آرزویت میرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۵

 

گاه از غم تو مست و خرابم بینی

گه چون شمعی در تب و تابم بینی

دوشم دیدی به خواب جان رفته ز دست

امروز چو جان رفت چه خوابم بینی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۶

 

جانا! تو کجائی که نیازم بینی

وین نالهٔ شبهای درازم بینی

از ضعف چنانم که نیایم در چشم

گر بازآئی مدان که بازم بینی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۷

 

در عشق تو راه این دل غافل گم کرد

هر روز هزار بار منزل گم کرد

چون در پهلوست جای دل عاشق تو

در پهلوی تو چرا چنین دل گم کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۸

 

در عشق تو من گرد جنون میگردم

وز دایرهٔ عقل برون میگردم

دیری است که در خون دل من شدهای

در خون تو شدی و من به خون میگردم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۹

 

در عشقِ تو رسوای جهان آمدهایم

و انگشت نمای این و آن آمدهایم

کردیم هزار منزل از پس هر روز

تا ما ز دل خویش به جان آمدهایم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۰

 

جان سوخته پای بست آمد بی تو

وز دست شده به دست آمد بی تو

تا خیلِ خیال تو شبیخون آورد

بر قلبِ بسی شکست آمد بی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۱

 

ای شمع چگل! تاتو برفتی ز برم

من کُشتهٔ هجر تو چو شمع سحرم

دور از تو چنان شدم که در روی زمین

گر بازآیی باز نیابی اثرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۲

 

در عشقِ تو برخویشتنم فرمان نیست

وین درد مرا به هیچ رو درمان نیست

گفتی: «برهی گر ز سرم برخیزی»

برخاستنم از سر جان آسان نیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۳

 

جانا! دل من زیر و زبر خواهد شد

در پای غمت عمر بسر خواهد شد

دم دم به دمی که نیم جانی است گرو

خوش خوش به سر کارتو درخواهد شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۴

 

تا کی طلبم ز هر کسی پیوستت

یک ره تو طلب اگروفائی هستت

چون بر دل همچوآتشم دست تراست

دستی برنه گرچه بسوزد دستت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۵

 

جان گِردِ تو از میان جان میگردد

تن در هوست نعره زنان میگردد

وان دل که ز زنجیر سر زلف تو جست

زنجیر گسسته درجهان میگردد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۶

 

خود را ز تو بیگناه مینتوان داشت

دل جز به غمت سیاه مینتوان داشت

از دردِ تو بادِ سرد من چندان است

کز باد کُلَه نگاه مینتوان داشت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۷

 

مهری که ز تو در دل من بنهفته است

با تو به زبان اگر نگویم گفته است

وقت است که طاق و جفت گویم با تو

در طاق دو ابروی تو چشمت جفت است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۸

 

تا عشق نشست ناگهی در سر من

برخاست ازین غم دل غم پرور من

هرگز به چه باز آید مرغِ دل من

تا بازآید برین که رفت از بر من

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۹

 

بی عشق نفس زدن حرام است مرا

کان دم که نه عشقِ اوست دام است مرا

با قربتِ معشوق مرا کاری نیست

اندیشهٔ فکر او تمام است مرا

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۲۰

 

عمری به هوس در تک و تاز آمد دل

تا محرم راز دلنواز آمد دل

پس رفت به پیش باز و جان پاک بباخت

انصاف بده که پاکباز آمد دل

عطار
 
 
۱
۲