عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱
خورشید رخت ملک جهان میبخشد
دُرّ سخنت گنج نهان میبخشد
صد جان یابم از غم عشقت هر روز
گویی که غم عشق تو جان میبخشد
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۲
ای هر نفسی جلوهگری افزونت
گه رد خاکست جلوه، گه در خونت
همچون متحیری فرو ماندهام
از لطف حجابهای گوناگونت
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۳
از بس که شکر فشاند عشق تونخست
جاوید همه جهان شکر خواهد جست
هرچیز که مییابم و میخواهم جست
گویی شکر لعل تو دارد بدرست
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۴
گاهی به سخن قوت روانم بخشی
گاهی به سحر راز نهانم بخشی
گر دل ببری هزار دل باز دهی
ور جان ببری هزار جانم بخشی
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۵
ای خوش دلی هر دو جهانم غم تو
بیزحمت تن مونس جانم غم تو
آن چیز که آشکار مینتوان گفت
تعلیم کنی راز نهانم غم تو
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۶
در هر چیزی که بود دل بستگیم
از جمله بریده گشت پیوستگیم
دیوانگی عشق تو از یک یک چیز
خو باز همی کند به آهستگیم
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۷
یک ذرّه ز عشق تو به صحرا آمد
تا این همه گفت و گوی پیدا آمد
جان نعره زنان در بن دریا افتاد
دل رقص کنان با سر غوغا آمد
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۸
در هر چیزی ترا جمالی دگرست
در هر ورق حسن تو حالی دگرست
هرناقص را ازتو کمالی دگرست
هر عاشق را ز تو وصالی دگرست
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۹
سرگشتهٔ تست، نُه فلک، میدانی
گرد در تو گشته به سرگردانی
تو خورشیدی ولی میان جانی
خورشید که دیدهست بدین پنهانی
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۰
ای یاد تو آب زندگانی جان را
اندوه تو عین شادمانی جان را
یک ذرّه تحیر تو در پردهٔ جان
خوش تر ز نعیم جاودانی جان را
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۱
با جان چه کنم که عشق تو جانم بس
درمان چکنم درد تو درمانم بس
در عشق تو، صد هزار دردست مرا
یک ذرّه گر افزون کنیم آنم بس
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۲
چون روی تو مینبینم ای شمع طراز
چون شمع ز تو سوخته میمانم باز
گر بنشینی با تو بسی دارم کار
ور بنیوشی با تو بسی دارم راز
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۳
هر شب که نیاوری شبیخون غمت
بنشینم و خوش همی خورم خون غمت
تو شادبزی که در هوای غم تو
کاری دگرم نماند بیرون غمت
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۴
من عاشق روی تو ز دیری گاهم
در عشق تو نیست هیچ کس همراهم
گر خلق جهان شادی عشقت خواهند
تا جان دارم من غم عشقت خواهم
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۵
درد تو که در دلم به جای جان بود
درمانِ من عاشق سرگردان بود
چون درد تو از پردهٔ دل روی نمود
چون در نگریستم همه درمان بود
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۶
گر ماه نه زیر میغ میداشتیی
بس سر که بر تو تیغ میداشتیی
در درد و دریغ جاودان ماندی دل
گر درد ز دل دریغ میداشتیی
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۷
رنج تو به صد گنج مسلم ندهم
ملک غم تو به ملکت جم ندهم
چون درد تو درمان دلم خواهد بود
یک ساعته دردت به دو عالم ندهم
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۸
پیوسته به جان و تن ترا خواهم خواست
در پیرهن و کفن ترا خواهم خواست
گر خواهم و گرنه از توام نیست گزیر
گر خواهی وگرنه من ترا خواهم خواست
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۹
ای بس که دلم بر در تو خون بگریست
و آواز نیامد ز پس پرده که کیست
گر در من دلسوخته خواهی نگریست
گر خواهم مرد جاودان خواهم زیست
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۲۰
دلها که به جمع آرزوی تو کنند
خود را قربان بر سر کوی تو کنند
برجملهٔ خلق مرگ ازان واجب شد
تا آن همه جان نثار روی تو کنند