عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱
تیرِ طلبِ عشق، روان، میانداز
از زه چه کنی فرو کمان میانداز
گر تیر تو اکنون به هدف مینرسد
آخر برسد تو همچنان میانداز
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۲
تا دولت برگشته چه خواهد کردن
وین چاک دگر گشته چه خواهد کردن
وین قطرهٔ خون که زیر صد اندوه است
یعنی دل سرگشته چه خواهد کردن
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۳
تا کی باشم گِردِ جهان در تک و تاز
بر هیچ نه قطع میکنم شیب و فراز
چیزی که فلک نیافت در عمرِ دراز
من میطلبم تا ز کجا یابم باز
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۴
بر دل گرهی بستم و بر جان باری
و افتاد بر آن گره، گره بسیاری
پوشیده نمانَد سرِ مویی کاری
گر باز شود این گرهم یک باری
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۵
هر چند نیم در ره او بر کاری
نومید نیم به هیچ وجهی باری
در پرده چو زیر چنگ مینالم زار
کاری بکند زاری من یک باری
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۶
در اصل چو مقبول ونه مهمل بودم
نه بوالعجب احوال و نه احول بودم
در فرع به صد هزار بند افتادم
آخر برسم بر آنچه اوّل بودم
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۷
گر دست دهد به زندگانم مردن
آسان باشد به یک زمانم مردن
یک لحظه همی چنان که میباید زیست
گر زیسته آید، بِهْ توانم مردن
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۸
گفتم که اگرچه هست کارم بنظام
از ترس تو میطپم چو مرغی در دام
گفتا:ترسان به از خداوند غلام
چون میترسی مترس و میترس مدام
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۹
جانا! نظری در دل درویشم کن
یا چارهٔ جان چاره اندیشم کن
این میدانم که خاک میباید شد
گر خاک کنی خاک ره خویشم کن
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۰
عمریست که شرح حال تو میگویم
واندوه تو با خیال تو میگویم
چون هست محال آنکه کس در تو رسد
باری سخن وصال تو میگویم
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۱
جانا! نه نکو نه نانکو آمدهام
در یکتائی هزار تو آمدهام
هرچند که از کوی خودم راندهای
آخر نه به کوی تو فرو آمدهام
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۲
نی از سر زلفت خبری میرسدم
نی از لبِ لعلت شکری میرسدم
از روی توام گر نظری مینرسد
در کوی تو باری گذری میرسدم
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۳
روزی که ز خود شوی توناچیز آخر
توحید رهاندت ز تمییز آخر
بسیار کشیدیم و دگر در پیشست
آری،جانا! بگذرد این نیز آخر
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۴
از عشق تو در جگر ندارم آبی
چون بنشانم ز آتش دل تابی
از خواب غرور خویش یکبار آخر
بیدار شوم گرم ببینی خوابی
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۵
گر تو سر موئی سر من داشتیی
چون موی مرا تافته بگذاشتیی
آخر روزی با من حیران مانده
نومید نیم بوکه کنی آشتیی
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۶
عشق تو که همچو آتشم میآید
در خورد دل رنجکشم میآید
در بیم تو و امید تو پیوسته
زیر و زبر آمدن، خوشم میآید
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۷
عاشق به غم تو کار افتاده خوش است
سرداده به باد و بی سر استاده خوش است
انصاف بده که این دل بی سرو پا
در پای تو سر نهاده سر داده خوش است
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۸
تا کی بی تو زاری پیوست کنم
جان را ز شرابِ عشق تو مست کنم
گاهی خود را نیست و گه هست کنم
وقت است که در گردن تو دست کنم