گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱

 

تیرِ طلبِ عشق، روان، می‌انداز

از زه چه کنی فرو کمان می‌انداز

گر تیر تو اکنون به هدف می‌نرسد

آخر برسد تو همچنان می‌انداز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۲

 

تا دولت برگشته چه خواهد کردن

وین چاک دگر گشته چه خواهد کردن

وین قطرهٔ خون که زیر صد اندوه است

یعنی دل سرگشته چه خواهد کردن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۳

 

تا کی باشم گِردِ جهان در تک و تاز

بر هیچ نه قطع میکنم شیب و فراز

چیزی که فلک نیافت در عمرِ دراز

من میطلبم تا ز کجا یابم باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۴

 

بر دل گرهی بستم و بر جان باری

و افتاد بر آن گره، گره بسیاری

پوشیده نمانَد سرِ مویی کاری

گر باز شود این گرهم یک باری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۵

 

هر چند نیم در ره او بر کاری

نومید نیم به هیچ وجهی باری

در پرده چو زیر چنگ مینالم زار

کاری بکند زاری من یک باری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۶

 

در اصل چو مقبول ونه مهمل بودم

نه بوالعجب احوال و نه احول بودم

در فرع به صد هزار بند افتادم

آخر برسم بر آنچه اوّل بودم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۷

 

گر دست دهد به زندگانم مردن

آسان باشد به یک زمانم مردن

یک لحظه همی چنان که میباید زیست

گر زیسته آید، بِهْ توانم مردن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۸

 

گفتم که اگرچه هست کارم بنظام

از ترس تو میطپم چو مرغی در دام

گفتا:‌ترسان به از خداوند غلام

چون میترسی مترس و میترس مدام

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۹

 

جانا! نظری در دل درویشم کن

یا چارهٔ جان چاره اندیشم کن

این میدانم که خاک میباید شد

گر خاک کنی خاک ره خویشم کن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۰

 

عمریست که شرح حال تو میگویم

واندوه تو با خیال تو میگویم

چون هست محال آنکه کس در تو رسد

باری سخن وصال تو میگویم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۱

 

جانا! نه نکو نه نانکو آمدهام

در یکتائی هزار تو آمدهام

هرچند که از کوی خودم راندهای

آخر نه به کوی تو فرو آمدهام

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۲

 

نی از سر زلفت خبری میرسدم

نی از لبِ لعلت شکری میرسدم

از روی توام گر نظری مینرسد

در کوی تو باری گذری میرسدم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۳

 

روزی که ز خود شوی توناچیز آخر

توحید رهاندت ز تمییز آخر

بسیار کشیدیم و دگر در پیشست

آری،‌جانا! بگذرد این نیز آخر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۴

 

از عشق تو در جگر ندارم آبی

چون بنشانم ز آتش دل تابی

از خواب غرور خویش یکبار آخر

بیدار شوم گرم ببینی خوابی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۵

 

گر تو سر موئی سر من داشتیی

چون موی مرا تافته بگذاشتیی

آخر روزی با من حیران مانده

نومید نیم بوکه کنی آشتیی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۶

 

عشق تو که همچو آتشم می‌آید

در خورد دل رنج‌کشم می‌آید

در بیم تو و امید تو پیوسته

زیر و زبر آمدن، خوشم می‌آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۷

 

عاشق به غم تو کار افتاده خوش است

سرداده به باد و بی سر استاده خوش است

انصاف بده که این دل بی سرو پا

در پای تو سر نهاده سر داده خوش است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۸

 

تا کی بی تو زاری پیوست کنم

جان را ز شرابِ عشق تو مست کنم

گاهی خود را نیست و گه هست کنم

وقت است که در گردن تو دست کنم

عطار