عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۱
شیر اجلت چو درکمین خواهد بود
در خاک فتادنت یقین خواهد بود
در دور زمان مساز املاک و بدان
قسمت ز زمان دو گز زمین خواهد بود
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۲
گیرم که ترا لطف الاهی آمد
در ملک تو ماه تا به ماهی آمد
در هر وطنی سرای و باغی چه کنی
میپنداری که باز خواهی آمد
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۳
چون روی تو در هلاک خواهد بودن
قسم تو دو گز مغاک خواهد بودن
بر روی زمین چند کنی جای و سرای
چون جای تو زیر خاک خواهد بودن
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۴
از آتش دل چو دود بر خواهی خاست
وز راه زیان و سود برخواهی خاست
وین کلبه که ایمن اندر او بنشستی
ایمن منشین که زود برخواهی خاست
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۵
زان پیش که در عینِ هلاکت فکنند
بفکن همه پاک، بو که پاکت فکنند
زیرا که ز روزگار روزی چندی
بر تو شمرند و پس به خاکت فکنند
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۶
تا کی به نظارهٔ جهان خواهی زیست
فارغ ز طلسم جسم و جان خواهی زیست
یک ذرّه به مرگِ خویشتن برگت نیست
پنداشتهای که جاودان خواهی زیست
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۷
گاهی به قبولِ خلق خواهی آویخت
گاهی به عصا و دلق خواهی آویخت
از بهرِ شکم روز و شبان در تک و پوی
خود را به گلو و حلق خواهی آویخت
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۸
گر در کوهی مقیم و گر در دشتی
بر خاک گذشتگان مجاور گشتی
بر خاک تو بگذرند ناآمدگان
چندان که تو برگذشتگان بگذشتی
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۹
چون رفتنِ بیقیاس داری در پی
چندانک روی هراس داری در پی
ای خوشهٔ سرسبز بسی سر مفراز
چون میدانی که داس داری در پی
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۱۰
ره بس دور است توشه بردار و برو
فارغ منشین تمام بردار وبرو
تا چند کنی جمع که تا چشم زنی
فرمان آید که جمله بگذار و برو
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۱۱
هر رنگ که ممکن است آمیخته گیر
هر فتنه که ساکن است انگیخته گیر
وین روی چو ماه آسمانت بدریغ
از صرصر مرگ در زمین ریخته گیر
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۱۲
گیرم که جهان به کام دیدی وشدی
زلف همه دلبران کشیدی و شدی
چیزی که ترا هوا بر آن میدارد
انگار بدان همه رسیدی و شدی
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۱۳
ای آنکه ز نفسِ شوم در آکفتی
وز آرزوی روی بتان در تفتی
انگار که هرچه آرزو میکندت
دریافتی و گذاشتی و رفتی
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۱۴
بس کس که ز کوچهٔ هوس برنامد
تا از دو جهان به یک نفس برنامد
از بس که درین بادیهٔ بی سر و پای
رفتند فرود و هیچ کس برنامد
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۱۵
قومی که به خاک مرگ سر بازنهند
تا حشر ز قال و قیل خود باز رهند
تا کی گوئی کسی خبر باز نداد
چون بیخبرند از چه خبر باز دهند
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۱۶
دو چشم ز اشک خیره میباید کرد
از بس که غمم ذخیره میباید کرد
تا چند به آب پاک روشن داریم
روئی که به خاک تیره میباید کرد
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۱۷
تا چند ز مرگِ خویش غمناک شوی
آن بِه که ز اندیشهٔ خود پاک شوی
یک قطرهٔ آب بودهای اوّلِ کار
تا آخرِ کار، یک کفِ خاک شوی
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۱۸
ماتم زدگان عالم خاک هنوز
می خاک شوند در غم خاک هنوز
چندان که تهی میشود این پشت زمین
پر می نشود این شکم خاک هنوز
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۱۹
دنیا مطلب مباش مغرور ازو
خود را میبین ز مرگ مهجور ازو
نزدیکتر از مرگ به ما چیزی نیست
وین طرفه نگر که ما چنین دور ازو
عطار » مختارنامه » باب بیست و چهارم: در آنكه مرگ لازم و روی زمین خاك رفتگان است » شمارهٔ ۲۰
خلقند به خاک بیعدد آورده
از حکم ازل رای ابد آورده
ای بس که بگردد در و دیوار فلک
ما روی به دیوار لحد آورده