گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۱

 

تا کی ز جهان رنج و ستم باید دید

تا چند خیال بیش و کم باید دید

حقا که به هیچ مینیرزد همه کون

از هیچ چرا این همه غم باید دید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۲

 

دریاست جهان که تخت اینجا بنهد

دل مردم شوربخت اینجا بنهد

در هر قدمی هزار سر خاک ره است

خاکش بر سر که رخت اینجا بنهد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۳

 

هر کز پی دنیای دنی خواهد بود

در دوزخِ فرعون منی خواهد بود

چون گلخن دنیای دنی جای سگانسْت

سگ به ز کسی که گلخنی خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۴

 

دنیای دنی چیست سرای ستمی

افتاده هزار کشته در هر قدمی

گر نقد شود کرای شادی نکند

ور فوت شود جمله نیرزد به غمی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۵

 

چون هست جهان جایگه رسوایی

در جایگهی چنین چرا میپایی

چون میگویی که من نیم اینجایی

پس این همه از چه رو فرو میآیی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۶

 

دود است همه جهان، جهان دود انگار

وین دیر نمای را فنا زود انگار

چون نابودست اصل هر بود که هست

هر بود که بود گشت نابود انگار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۷

 

این دنیای غدار چه خواهی کردن

وین شوکهٔ پرخار چه خواهی کردن

آخر نه پلنگی تو نه خوکی نه سگی

این گلخن مردار چه خواهی کردن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۸

 

از شعبدهٔ جهان چه برخواهد خاست

وز حُقّهٔ آسمان چه برخواهد خاست

زین گلخن دنیا و سگِ نفس تو را

جز حسرتِ جاودان چه برخواهد خاست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۹

 

دنیا که جوی وفا ندارد در پوست

هر لحظه هزار مغز سرگشتهٔ اوست

چیزی که خدای دشمنش میدارد

گر دشمن حق نهای، چرا داری دوست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۱۰

 

دنیا چه کنی چو بیوفا خواهد بود

درخونِ همه خلقِ خدا خواهد بود

گیرم که بقاءِ نوح یابی در وی

آخر نه به عاقبت فنا خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۱۱

 

ای دل تَبَعِ دُنیی غدّار مشو

همچون کرکس از پی مردار مشو

چون خلق جهان بدو گرفتار شدند

تو گر مردی بدو گرفتار مشو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۱۲

 

گر هر دو جهان فی المثل انگشتری است

وان کرده در انگشت یکی لشکری است

گر رحم نیایدت بر آنکس همه روز

میدان تو که آن علامت کافری است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۱۳

 

ای دل ای دل غم جهان چند خوری

و اندوه به لب آمده جان چند خوری

در گوشهٔ گلخنی که پرخوک و سگند

این لقمه که آتش به از آن چند خوری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۱۴

 

چون نیست درین چاه بلا دسترسیت

بر پشتی کیست هر زمانی هوسیت

بر چرخ سیاه کاسهٔ بی سر و بن

صد کوزه توان گریست در هر نفسیت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۱۵

 

یک حاجت بیدلی روا مینکنند

یک وعدهٔ عاشقی وفا مینکنند

این است غم ما که درین تنهائی

ما را به غم خویش رها مینکنند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۱۶

 

جان رفت و به ذوق زندگانی نرسید

تن رفت و به هیچ کامرانی نرسید

وین غمکش شبرو که دلش میخوانند

هرگز روزی به شادمانی نرسید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۱۷

 

هر دم که زنم چو جانم آید به لبم

از زندگی خویشتن اندر عجبم

عمرم همه صرف گشت در غصّه چنانک

یک خوش دلیم نبُد که خوش باد شبم!

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۱۸

 

بویی که به جان ممتحن می‌آید

از بهر هلاک جان و تن می‌آید

تا چند کمان کشم که هر تیر که من

می‌اندازم بر دل من می‌آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۱۹

 

گه خستهٔ لن ترانیم موسی وار

گه کشتهٔ نامرادیم یحیی وار

هر لحظه به سوزنی دگر مانده باز

در رشته کشم غمی دگر عیسی وار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۲۰

 

هر روز درین دایره سرگشتهترم

چون دایرهای بمانده بی پا و سرم

و امروز چنان شدم که آبی نخورم

تا هم چندان خون نچکد از جگرم

عطار
 
 
۱
۲