گنجور

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۱

 

هر جان که بدان سرِّ معما نرسید

در شیب فرو رفت و به بالا نرسید

بیچاره دل کسی که از شومی نفس

در قطرگی افتاد و به دریا نرسید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۲

 

هر دل که بجان طریق دمساز نیافت

در ذُلّ بماند و هیچ اعزاز نیافت

اقبال دو کون، ره بدو یافتن است

بیچاره کسی که ره بدو باز نیافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۳

 

سنگی که نه در فروغِ خور خواهد ماند

ممکن نبود که او گهر خواهد ماند

هر کو با اصل شاخ پیوسته نکرد

پیوسته شکسته شاخ، درخواهد ماند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۴

 

مردند همه، در هوسی، چتوان کرد

من با که برآرم نفسی، چتوان کرد

دیرست که روز باز بودست ولیک

بیدار نمیشود کسی، چتوان کرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۵

 

کو دل که بداند نفسی اسرارش

کو گوش که بشنود دمی گفتارش

آن ماه جمال مینماید شب و روز

کو دیده که تا برخورد از دیدارش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۶

 

گر دیدهوری مرد لقا باید شد

مستغرق وحدتِ خدا باید شد

جایی که بود وجود دریا دایم

مشغول به کُوپْله چرا باید شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۷

 

چون می بتوان به پادشاهی مردن

افسوس بود بدین تباهی مردن

عالم همه پرمایدهٔ انعام است

تو گرسنه و تشنه بخواهی مردن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۸

 

ای در طلب گره گشائی مرده

در وصل بزاده در جدائی مرده

ای بر لب بحر، تشنه، با خاک شده

وی بر سر گنج در گدائی مرده

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۹

 

ای همچو سگی به استخوانی قانع

تاکی باشی به خاکدانی قانع

چون هر نَفَست هزار جان در راه است

از بهرِ چه‌ای به نیم جانی قانع

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۱۰

 

ای جان تو در ذُلِّ جدائی قانع

گشته دل تو به بی وفائی قانع

این سخت نیایدت که میباید بود

سلطان بچه‌ای را به گدائی قانع

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۱۱

 

هرگاه که سِرِّ معرفت یابی باز

هر لحظه هزار منزلت یابی باز

چه سود که خویش را به صورت یابی

کار آن باشد که در صفت یابی باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۱۲

 

چون مرغ دلم حوصلهٔ راز نیافت

چون چرخ، طریق، جز تک و تاز نیافت

گویند چرا میننشیند دل تو

چون بنشیند چو جای خود باز نیافت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۱۳

 

ای مرد فسرده راز مینشناسی

یک نکته به جز مجاز مینشناسی

مردی خرفی بماندهای بر سر کوی

کوری و کری و باز مینشناسی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۱۴

 

از مال همه جهان جوی داری تو

وز خرمن عالم دروی داری تو

تو مرد عیان نهای که از هرچه که هست

گر خواهی وگرنه پرتوی داری تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۱۵

 

کو عقل که قصد آن جلالت کردی

کو دل که در آن دایره حالت کردی

چیزی که بر او دلالتی خواهد کرد

ای کاش که خویش را دلالت کردی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۱۶

 

چون حوصله نیست تا خبر خواهد شد

یک قطره ز صد بحر گهر خواهد شد

از دریایی که وصف آن نتوان کرد

جاوید همی آب بدر خواهد شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۱۷

 

چون بسیارم تجربه افتاد از خویش

از تجربه آمدم به فریاد از خویش

در تجربه هر که نیست آزاد از خویش

خاکش بر سر که سرنگون باد از خویش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۱۸

 

جانا جانم غرقهٔ دریای تو بود

پیوسته چو قطره بی سر وپای تو بود

من حوصله ای نداشتم، این همه کار،

از حوصله بخشیدن سودای تو بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۱۹

 

این کار که عشق تو مرا پیش آورد

نه در خورِ جانِ منِ درویش آورد

من حوصلهای نداشتم، عشق توام،

چندان کامد، حوصله با خویش آورد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۲۰

 

در بادیهٔ تو منزلی میباید

وز واقعهٔ تو حاصلی میباید

خون میگردد دلم به هر دم صد بار

در راهِ تو از سنگ، دلی میباید

عطار
 
 
۱
۲