گنجور

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۱

 

ای بلبلِ روح مبتلا مانده‌ای

کاندر پی این دام بلا مانده‌ای

خو کرده‌ای اندر قفس خانهٔ تنگ

وآگاه نه‌ای کز که جدا مانده‌ای

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۲

 

ای روح! تویی به عقل موصوف آخر

عارف شو و ره طلب به معروف آخر

چون باز سفید دست سلطانی تو

ویرانه چه میکنی تو چون کوف آخر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۳

 

ای مرغ عجب! ستارگان چینهٔ تست

از روز الست عهد دیرینهٔ تست

گر جام جهان نمای میجویی تو

در صندوقی نهاده در سینهٔ تست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۴

 

گه در غم روزگار و گه در قهری

از هرچه در اوفتادهای بیبهری

ای طوطی جان! چه میکنی در شهری

کانجا ندهندت شکری بیزهری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۵

 

ای جان! چو تو از عالم بیچون آیی

در حسن ز هرچه هست افزون آیی

در پردهٔ نفس ماندهای صبرم نیست

تا آنچه توئی ز پرده بیرون آیی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۶

 

ای روح! درین عالم غربت چونی

بیآنهمه پایگاه و رتبت چونی

سلطانِ جهانِ قدس بودی، اکنون

در صحبتِ نفس شوم صحبت چونی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۷

 

ای باز خرد! مباش گمراه آخر

بازآی به سوی ساعدِ شاه آخر

تو یوسفِ مصرِ قدسی ای جان عزیز!

تا کی باشی در بن این چاه آخر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۸

 

ای جانِ شریف! ترک این دنیی گیر

وز جسم ره عالم پر معنی گیر

ای جوهر پاک! قیمت خود بشناس

بگذر ز ملا و ملأِ اعلی گیر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۹

 

ای بلبل روح چند باشی مگسی

پَر باز کُن و به عرش رو در نَفَسی

تا کی بستهٔ پالان آخر

پالان نتوان نهاد بر مرغ کسی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۱۰

 

بر جان و تنِ بیش بها میگریم

بر فرقتِ این دو آشنا میگریم

ای جان و تنِ به یکدگر یافته انس

بر روز جدائی شما میگریم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۱۱

 

با ما بنشین که هر دو همدم بودیم

با یکدیگر پیش ز عالم بودیم

ای آنکه هزار ماه در تو نرسد

گویی که هزار سال با هم بودیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۱۲

 

دل را که هزار باره در خون کشمش

وقت است که در خطهٔ بیچون کشمش

وان شاهدِ پردگی که جان دارد نام

مویش گیرم ز پرده بیرون کشمش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۱۳

 

ای آن که به قدر برتر از افلاکی

میپنداری کانچه تویی از خاکی

در خویش غلط مکن بیندیش و بدانک

ذاتی عجبی و جوهری بس پاکی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۱۴

 

ای آن که در این ره صفت‌اندیش نه‌ای

بی‌خویشتنی که عالم خویش نه‌ای

هرگز صفت ترا صفت نتوان کرد

صورت مکن اینکه صورتی بیش نه‌ای

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۱۵

 

چیزی که تویی زین تن مسکین تو نه‌ای

زین هشت پسین و چار پیشین تو نه‌ای

زین ده حس و هفت عضو بگریز و سه روح

می‌پنداری که این تویی، این تو نه‌ای

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۱۶

 

بندیش که بر زمین نهای آن که تویی

واجرام فلک نشین نهای آن که تویی

چون جوهر تو، به چشم سر نتوان دید

در خود منگر که این نهای آن که تویی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۱۷

 

ای وهم و خیال و حسِّ تو رهزن تو

بشناس که نیست جان تو در تن تو

این سر ز سر گزاف نتوان دانست

این جز به تفکّر نشود روشن تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۱۸

 

آن ذات که جسم و جوهرش اسم بود

در جسم مدان که قابل قسم بود

فی الجمله یقین بدان که بیهیچ شکی

گر جان تو در جسم بود جسم بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۱۹

 

گر مرغِ دلت کارِ روش ساز کند

دُرج دل تو خزینهٔ راز کند

ور پر ندهی ز نور معنی او را

چون بشکند این قفس، چه پرواز کند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب دهم: در معانی مختلف كه تعلّق به روح دارد » شمارهٔ ۲۰

 

ای بس که فلک در صف انجم گردد

تا یک مردم تمام مردم گردد

جان تو کبوتریست پرّیده ز عرش

هرگاه که هادی نشود گم گردد

عطار
 
 
۱
۲
۳