گنجور

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۲۳

 

دل در طلب وصال تو جان میباخت

در کافری زلف تو ایمان میباخت

چون محو همی گشت ز پیدائی تو

در دیده ز تو، عشق تو، پنهان میباخت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۲۴

 

چون طاقت عشق تو ندارم آخر

در دردِ تو چون عمر گذارم آخر

رویی که به صد هزار باطل کردم

آن روی چگونه در تو آرم آخر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۲۵

 

چون خون دلم بی تو بخوردم آخر

در خون جگر چرا نگردم آخر

در عشق تو هر حیله که میدانستم

کردم همه و هیچ نکردم آخر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۲۶

 

در قلزم عشق تو که دیار نماند

تا غرقه شوم ز خود بسی کار نماند

بس زیر و زبر که آمدم تا آخر

ناچیز چنان شدم که آثار نماند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۲۷

 

جان نتواند ز عشق بر جای بُدن

تن نتواند زعشق بر پای بُدن

کاری عجب اوفتاد ما را با تو

نه روی گریختن نه یارای بُدن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۲۸

 

آهی که ز دست غم برآرم بی تو

زان آه، جهان بهم برآرم بی تو

نه طاقت آنکه با تو باشم یک دم

نه زهرهٔ آن که دَم برآرم بی تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۲۹

 

هر روز ره عشق تو از سر گیرم

هر شب ز غم تو ماتمی درگیرم

نه زهرهٔ آنکه دل نهم بر چو تویی

نه طاقت آنکه دل ز تو برگیرم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۳۰

 

هر کس که ز زلف تو ندارد تابی

از چشمهٔ خضر تو نیابد آبی

گر خود همه بیدارترین کس باشد

حقا که ز بیداری او به خوابی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۱

 

تا کی ز جهان رنج و ستم باید دید

تا چند خیال بیش و کم باید دید

حقا که به هیچ مینیرزد همه کون

از هیچ چرا این همه غم باید دید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۲

 

دریاست جهان که تخت اینجا بنهد

دل مردم شوربخت اینجا بنهد

در هر قدمی هزار سر خاک ره است

خاکش بر سر که رخت اینجا بنهد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۳

 

هر کز پی دنیای دنی خواهد بود

در دوزخِ فرعون منی خواهد بود

چون گلخن دنیای دنی جای سگانسْت

سگ به ز کسی که گلخنی خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۴

 

دنیای دنی چیست سرای ستمی

افتاده هزار کشته در هر قدمی

گر نقد شود کرای شادی نکند

ور فوت شود جمله نیرزد به غمی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۵

 

چون هست جهان جایگه رسوایی

در جایگهی چنین چرا میپایی

چون میگویی که من نیم اینجایی

پس این همه از چه رو فرو میآیی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۶

 

دود است همه جهان، جهان دود انگار

وین دیر نمای را فنا زود انگار

چون نابودست اصل هر بود که هست

هر بود که بود گشت نابود انگار

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۷

 

این دنیای غدار چه خواهی کردن

وین شوکهٔ پرخار چه خواهی کردن

آخر نه پلنگی تو نه خوکی نه سگی

این گلخن مردار چه خواهی کردن

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۸

 

از شعبدهٔ جهان چه برخواهد خاست

وز حُقّهٔ آسمان چه برخواهد خاست

زین گلخن دنیا و سگِ نفس تو را

جز حسرتِ جاودان چه برخواهد خاست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۹

 

دنیا که جوی وفا ندارد در پوست

هر لحظه هزار مغز سرگشتهٔ اوست

چیزی که خدای دشمنش میدارد

گر دشمن حق نهای، چرا داری دوست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۱۰

 

دنیا چه کنی چو بیوفا خواهد بود

درخونِ همه خلقِ خدا خواهد بود

گیرم که بقاءِ نوح یابی در وی

آخر نه به عاقبت فنا خواهد بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۱۱

 

ای دل تَبَعِ دُنیی غدّار مشو

همچون کرکس از پی مردار مشو

چون خلق جهان بدو گرفتار شدند

تو گر مردی بدو گرفتار مشو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۱۲

 

گر هر دو جهان فی المثل انگشتری است

وان کرده در انگشت یکی لشکری است

گر رحم نیایدت بر آنکس همه روز

میدان تو که آن علامت کافری است

عطار
 
 
۱
۱۱۴
۱۱۵
۱۱۶
۱۱۷
۱۱۸
۲۴۷
sunny dark_mode