گنجور

شمس مغربی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱

 

رفتم به خرابات مغان سر بنهم

من در قدم پیر مغان سر بنهم

شمس مغربی
 

شمس مغربی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲

 

چند در طلب پیر مغان می کوشم

تا در کف او جام پیاپی نوشم

شمس مغربی
 

شمس مغربی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۳

 

چون بخورم باده شوم مست ازو

نیست شوم باز شوم هست از او

شمس مغربی
 

شمس مغربی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۴

 

آنچه جان یابد از انفاس خوشت هر نفسی

چونکه کس محرم آن نیست نگویم به کسی

طعمه باز به گنجشک نشاید دادن

سر عنقا نتوان گفت به پیش مگسی

سر دریا به گهر گوی چه گویی با کف

[...]

شمس مغربی
 

شمس مغربی » اشعار پراکنده » شمارهٔ ۵ - رباعی

 

در مطبح کاینات تار ابلیس است

مستوجب لعن بی شمار ابلیس است

روشن سازم که وضع هستی چون است

حق گنج و جهان طلسم و مار ابلیس است

شمس مغربی