گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

چو آ‌تش فلکی شد نهفته زیر حجاب

زدود بست فلک بر رخ زمانه نقاب

درآمد از در من برگرفته دلبر من

ز روی خویش نقاب و ز موی خویش حجاب

خبر گرفته‌ که من بر عزیمت سفرم

[...]

۷۴ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۱۴۳

 

بنازد جان اسکندر به سلطان جهان سنجر

که سلطان جهان سنجر شرف دارد بر اسکندر

به عمر خویش در عالم نکرد اسکندر رومی

چنین فتحی که‌ کرد امسال سلطان جهان سنجر

معزالدین والدنیا خداوند خداوندان

[...]

۷۴ بیت
امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۹

 

چیست آن دریا که هست از بخشش او در جهان

نیل و سیحون و فرات و دجله و جیحون روان

کشتی امید خلق آسوده اندر موج او

موج او اندر جهان پیدا و ناپیدا کران

اندر او غَوّاص فکرت گوهر آورده به دست

[...]

۷۴ بیت
امیر معزی