گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۰

 

یک امشب زبهر من ای ساربان

زدروازه بیرون مَبَر کاروان

درنگی بکن تا من از جان و دل

ز جانان و دلبر بپرسم نشان

که تیمار دلبر ز من برد دل

[...]

۷۰ بیت
امیر معزی