گنجور

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

بر براقی که خرد چار لقب کرد او را :

کوه تن ، بحر در روراهرو و کوه گذار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

آن گهش یابی خرم که بود منزل دور

وآنگهش بینی غمگین که بود جای قرار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

بحر و بر را بتمامی ببرد وز تک او

از جهان دیدن بی بهره بود چشم سوار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

ایستد ساکن چون نقطۀ پرگار بسیم

دایره سازد بر خاک چو نوک پرگار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

گشته از خدمت زوار تو پیش در تو

همچو انگشت که بر دست محاسب بشمار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

شاعر از فکرت آسوده نبوده یک دم

راوی از خواندن خاموش نگشته هموار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

هر کرا بود ز مدح تو دهان پر گوهر

آستینش شده از صلت تو پر دینار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

رفته از پیش تو با صله هزار اهل هنر

هم چنین بادی در دولت سالی دو هزار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

تا سبب باشد نصرت را دولت بمدد

تا مدارست فلک را بکمالی ناچار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

سبب نصرة را از علمت باد مدد

فلک ملت را بر قلمت باد مدار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

تا جهان را ز چهار ارکان اصلست و نظام

چار چیز تو بری باد همیشه ز چهار

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

نعمت از معرض کم بودن و طبع از اندوه

دولت از آفت کم گشتن و جان از تیمار

ازرقی هروی
 
 
۱
۲
۳
۴