ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
آن کمانیست که بر حلق و سرین وزانوش
ساخته در هم تیر و هدفست و سوفار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
اوست آن الکن با معنی و لفظ بی حد
اوست آن اصلع با طره و زلف بسیار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
سخن از لفظ و زبان گوید چون خواهد گفت
هر زبانی را باید که شود لفظی یار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
دل او تافته مانندۀ زلفین ویست
ورنه چون زلف بتان دلش چرا باشد تار ؟
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
همه اندام زبانست و بدین گونه بود
هر زبانی را در مدحت صاحب گفتار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
آنکه در پرورش اوست فلک را تاکید
و آنکه در بندگی اوست جهان را اقرار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
لفظ و دیدارش اندوه بر وشادی بخش
دست و انگشتش دینار ده و گوهر بار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
شب و روز از می و شادی و سماع دلبر
نبود خوب تهی دست و دل و گوش و کنار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
همچو ملک از سر کلک تو جهان از پی او
هر زمان بینی آراسته تر کرده شعار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
ورت از بلبل خیزد هوس این روزی چند
گوش زی نغمۀ این بلبل خوش الحان دار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
آن نزاریست شده پوست بر اندامش خشک
شاید ار خشک شود پوست بر اندام نزار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
خوب حالیست بدو ملک زمین را الحق
گرم کاریست بد و سعد فلک را نهمار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
گر کنند آینه اعدای تو از آب چو زنگ
ز آب چون زنگ خلاف تو بر آرد زنگار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
دست ابطال فرو کوفته با حربه بحرب
چو بجنگ اندر اسب تو بر انگیخت غبار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
آن چه گر ز دست کزو گرد و هبا گردد کوه ؟
آن چه تیغست کزو برکۀ خون گردد غار ؟
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
بر دل دشمن تاریک کنی روز دغا
ز آنکه تن باشد بی جان جسد جان او بار
ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳
ساخته کار قوی گشته ترا کار آموز
یافته دست قوی بوده ترا کار گزار