×
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
آنهاکه محققان و ره بینانند
احوال تو را یکان یکان می دانند
لیکن به کرم پردە ی کس ندرانند
زان سان که زمانه میرود، می رانند
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
گر قامت سرو را دوتا میگویی
ور ماه دو هفته را جفا می گویی
اندر همه عالم این دل و زهره که راست؟
تا با تو بگوید که چرا میگویی؟
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
گفتی که سرشک تو چرا گلگون شد؟
چون پرسیدی راست بگویم چون شد:
خونابهٔ سودای تو میریخت دلم
چون جوش برآورد، ز سر بیرون شد
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
ای باد سحر، به کوی آن سلسله موی
احوال دلم بگوی، اگر باشد روی
ور زانک بر آب خود نباشد مه روی
زنهار مرا ندیدهای، هیچ مگوی
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
گر دل دهیم از سر جان برخیزم
جان باز و از جان و جهان برخیزم
من بنده به خوی تو نمیدانم زیست
مقصود تو چیست؟ تا از آن برخیزم
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثالث » حکایت
ای آنکه ز خاک تیره نطعی سازی
هر لحظه در او صنعت دیگر بازی
گه مات کنی و گه بداری قایم
احسنت، زهی صنعت با خود بازی